-
448
دوشنبه 11 آذرماه سال 1392 09:44
آبان تموم شد ، به وسطای آذر رسیدیم ... وای زمان داره میدوه! این روزا با اینستاگرام مشغولم ، گوشی جدید بدمدل معتادم کرده .تازه عاشق این بازی هم شدم : greenfarm خبر خاصی نیست روزها از پی هم میگذرن دو سه روزه که صبح زود همسری میره پیاده روی ، من انقدر کرختم که نمیتونم همراهیش کنم ولی خوشحالم که اون میره مشغول دیدن سریال...
-
447 آزمایش
پنجشنبه 7 آذرماه سال 1392 16:45
دفترچه بیمه هامون رو گرفتیم ، همسری که سابقه ی بیمه داشت چند سال ،ولی یه مدتی بود قطعش کرده بود ، منم که الان اولین ماه از سابقه ی کاریم محسوب میشه رفتیم آزمایش ژ نتیک ( ا هو ا ز ) چون ما هر دومون مشکوک به مینور هستیم و با خوردن آهن و آزمایش خون مجدد هیچی قطعی نشد ، واسه اینکه خیال خودمون راحت بشه ، چهارشنبه اول وقت...
-
446 " MY XPERIA L"
یکشنبه 3 آذرماه سال 1392 20:05
ساعت ۵ صبح جمعه بیدار شدیم ، رفتیم دنبال مامان خواهری و داداش ، راه افتادیم به سمت اهواز، به خاطر آزمون وکالت خواهری، گرچه که هیچی نخونده بود و به اصرار همسری رفتیم خواهری رو گذاشتیم حوزه ی امتحانیش و رفتیم میدون راه آهن آش زدیم :) هی به همسری میگفتم امروز تولدمه سالگرد عقدمون، هی میگفت خوب؟ هی میگفتم : سورپرایز؟ هی...
-
445 سالگرد عقد
جمعه 1 آذرماه سال 1392 21:47
یک آذر هم روز تولدمه و هم سالگرد عقدمون! 6 ساله شدیم خدا یا شکرت همسریِ مهربونم دوسِت دارم
-
444 تولدم
پنجشنبه 30 آبانماه سال 1392 11:07
اولین روز از آخرین ماه پاییز ماله منه!
-
443
سهشنبه 28 آبانماه سال 1392 09:46
حسابی از وبلاگ خونی عقب افتادم ، کلن نمیدونم روزم چه جوری میگذره البته خودمونیم کسی که هر روز دوشیفت سرکار میره وقت اضافه نداره که مدتیه به خونه پدرشوهری هم سر نزدم به خاطر اینکه خواهری باید حجاب داشته باشه یا تنها میرم خونه بابا اینا یا اصلن نمیریرم ، گرچه که همسری هم بدون من میره پیششون ، پریشب واسه یه کاری پاشد رفت...
-
442 عکس عکس عکس
یکشنبه 19 آبانماه سال 1392 19:10
گوشواره های بدل خوشکلم برای سوراخ جدیدهای گوشام (البته اگر خوب بشن) حلقه ای هام (۵) پروانه ای ها (۲) آویز طلای خوشکلی هدیه مامان به من و خواهری برا تولدهامون (البته خواهری گوشواره هاشو هم داره): قرار بود برم گوشواره های نگینی بالا رو بخرم که حدود ۲۵۰ بودن ،جوگیر شدم اینا رو گرفتن(۷۵۰) : عسل خوری خوشکلم (4) : تاپ (14):...
-
441 پاییز بارونی
یکشنبه 19 آبانماه سال 1392 15:35
هی دارم عکسای گوگل یه عکس بارونی خوشکل پیدا میکنم ،که پیدا هم میکنم ولی هنوز با این تبلت عکس گذاشتن برام سخته هی پیج ها رو باز میکنم و میبندم ،همسر پای کامپیوتر خونه نشسته و من آخرش تصمیم میگیرم بنویسم ،با خودم میگم یه دونه عکس انقدر مهمه مگه؟ دارم از صدای چکه بارون رو شیشه های نورگیر توی اتاق لذت میبرم ولی به شدت...
-
اومدم
دوشنبه 13 آبانماه سال 1392 01:31
سلام واقعا هیچ باورم نمیشه این همه مدت چیزی ننوشتم اینجا. تا الان هیچوقت بین پستام این همه مت فاصله نبوده. شاید چون کلی حرف دارم و نمیدونستم از کجا شروع کنم ،نوشتن برام سخت میشده مرسی از احوالپرسی دوستایی که یادم کردن . دیروز آمارین برام مسیج زد و کلی حالمو پرسید و من شرمنده کرد. دوستت دارم دوست جونم دو هفته از چهلم...
-
439
یکشنبه 14 مهرماه سال 1392 19:23
یعنی هیچ اتفاق گفتنی این روزا برای من نیفتاده؟ چرا افتاده ولی خوب نمیشه بگم :) حالا اگه با موفقیت پیش رفت میگم اینجا ( بچه و بارداری و اینا نیست ، نترسید)
-
438
دوشنبه 8 مهرماه سال 1392 14:23
نشستم تو ترمینال 2 مهراباد منتظرم حدود 3 بشه برم کارت پرواز بگیرم ساعت 4:20پرواز برگشت دارم صبح با هواپیمای ملخی اومدم تهران ساعت9 ،کارمو تو هواپیمایی کشوری انجام دادم و دارم برمیگردم چه خوبه تو فرودگاهها اینترنت آزاد و مجانیه کلی این ور و اون ورش تبلیغ آسیاتک رو دیدم و همش خدا خدا میکردم بشه وصل د که شد گشنمه ،سرن...
-
436
یکشنبه 7 مهرماه سال 1392 12:11
دو هفته از رفتنش گذشت ، باورم نمیشه هنوز که نیست . چقدر زندگی آدمها باوردنکردنی و عجیبه..... تو این دوهفه روحیه همسری بهتر شده . به اوضاع خونشون به شدت رسیدگی کردیم .کلی وسیله جدید خریدیم ، اشد که تنوعی برای 3 خواهر مجرد و برادر شوهری دانشجو و پدر شوهر عزیزم باشه . با وجود جاری بزرگتر از خودم و اینکه دختر داییشون هم...
-
435
دوشنبه 1 مهرماه سال 1392 00:54
از اواخر ماه رمضون همون شب که همسری سنگ کلیشو دفع کرد ،مادرشوهری حالش بد شد و توccu بستری شد ،بهتر شد بعد از چند روز ،آوردیم خونه دوباره بی حالی و بیمارستان دوباره خونه .... دردسرتون ندم دوباره 115 و بیمارستان دوباره بهتر شدن و خونه ،آخرشم جمعه توخونه تموم کردند و بردیم بیمارستان و شوک برگشتن و ......تموم کردن و تموم...
-
434
یکشنبه 31 شهریورماه سال 1392 12:08
جمعه هفته قبل مادر شوهر عزیزم رو از دست دادم برای آرامش روحش دعا کنید دوران سختی رو میگذرونیم خدا بهمون صبر بده
-
433
شنبه 9 شهریورماه سال 1392 11:52
دلم خیلی گرفته روزای سختی رو میگذرونم همیشه شهریور شلوغ و پراسترسه برامون آرامش میخوام ، به انرژی مثبتتون نیاز دارم
-
432
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1392 23:39
دارم تکرار قهرمانان میبینم اخه امروز سه شنبه ست. خورش کرفسم داره تو زودپز میقله و برنجم داره خیس میخوره،باورمم نمیشه 5شهریوره و من هیچی ننوشتم، از روزهای شبه پاییزش، از غروبایی که چه زود میرسه و شبایی که دیگه خیلی تابستونی و بلند نیست و دلگیری لحظه هاش،پاییز داره میاد بازم روزها میگذره و حواسمون نیست امروز آخرین قسط...
-
431
شنبه 26 مردادماه سال 1392 01:01
هنوزم گرمه گرمه ولی احساس میکنم تیرماه گرمتر بود این روزا نبودم نمیشد که بیام ،نمیتونستم کارای دفتر زیاده تو این فصل ،یکی از سیستمهامون از دوشنبه قط شده معلوم نیست کی وصل بشه،تازه مامان همسری بعد از یه روز که مرخص شد دوباره اوضاعش بهم ریخت و بستری شد این روزا برای گواهی عدم سوپیشینه رفتم دادگستری و فبلی که برای 6ماه...
-
430 فطر92
پنجشنبه 17 مردادماه سال 1392 20:00
یکشنبه بعداز ظهربود که برای رفتن به دفتر بیدارشدم و همسری رو در حالی که یه دستش به کمر و تو دست دیگش یه بطری آب بود و همش راه میرفت و درد میکشید دیدم. گفت مطمینم سنگ کلیه ست و خیلی هم اذیتم . با هر بدبختی که بود رفتیم دفتر و همسری همچنان نالان بود تا اینکه به بابا زنگ زدم بیاد و همراهش بره دکتر و همون موقع دوست صمیمی...
-
429 بانک ملی
چهارشنبه 16 مردادماه سال 1392 09:23
دیروز ساعت 16:35 برام مسیج اومده که شما 200000ریال برنده شدید ، منم از سر راه واسه مامان اینا 7 تا بستنی دایتی پسته زعفرونی خردیم به مبلغ 84000 ریال به عنوان شیرینیش !!!!!!!!!!!!
-
428 رفتن مموتی = اومدن روحانی
شنبه 12 مردادماه سال 1392 09:52
مگه میشه از رفتنش خوشحال نبود؟ مگه میشه از نشنیدن صداش و سخنرانیاش خوشحال نبود؟ مگه میشه از توقف گندمالی به کشور خوشحال نبود؟ ولی کاش 4سال بود که رفته بود ، کاش اون موقع میرفت .. کاش و کاش و کاش.... به امید روزای تازه تر
-
427 توایلایت
پنجشنبه 10 مردادماه سال 1392 00:59
چقدر از صحنه های توایلایت ، عشق بین بلا و ادوارد خوشم میاد ،با اینکه تمام سریش رو دارم ولی هر بار که mbc persia پخشش میکنه ، دلم نمیاد نبینمش. عاشق جشن ازدواجشون ،لباس و کفش بلا و اون جزیره ،دریا ... هستم. فکرکنم خیلی تینیجریه ، آره ،ولی دست خودم نیست که.... عاشق دوستی بلا و جیکوب هستم .آخه چه اشکالی داره یه زن بعد یا...
-
426 روزمرگیهای من
سهشنبه 8 مردادماه سال 1392 15:53
حوله ی صورتی رنگم تنمه و گوشه سالن خونمون که میشه اول راهرو تو قسمت موکتی نشستم و تکیه دادم به بغل مبل و به خاطر سرمای کولر قسمتی از پتوی گلبافت دونفرمون رو روی پام انداختم و منتظرم دون تن ابی از "من و تو" شروع بشه و ببینمش. تو سرم برنامه ریزی میکنم که کی دست بکار بشم برنج رو درست کنم ،آخه خواهری قرمه سبزی...
-
کمک
یکشنبه 6 مردادماه سال 1392 14:37
از بچه های بلاگ اسکایی قالب نظرات من اصلن درست نشون داده نمیشه میتونید قالب نظراتتون رو برام کپی کنید؟
-
425 جای خالی گودر
یکشنبه 6 مردادماه سال 1392 10:43
بخدا گودر ما بن احتیاج داریم برگررد این اولد ریدر فکر کردم فقط واسه من قر و قمیش میاد و عکس گربه نشون میده . هی با browser های مختلف امتحان کردم ، با سیستمای مختل ، هیچی و هیچی.... فیدلی هم که ماشالا عکس بت زنمیکنه برام کشتن ما و این دوتا همش فکر میکنم کلن نت گردی تو وبلاگستان سرد و بی رونق شده و خود و بلاگستان سوت و...
-
424
چهارشنبه 2 مردادماه سال 1392 22:18
بالاخره همون دوشنبه شب با همسری رفتیم زولبیاو بامیه خریدیم (وای یعنی این دغدغه ی منه واقعا؟) ولی شیره خیلی زیادی دارن ،خیلی دل میزنن حتما باید با چایی بخورم تازه میوه مورد علاقمو هم میوه فروش کناردفتر آورده بود کلی خریدیم: هلوانجیری جان!!! کلن از آلو ، چه زرد و چه قرمزش خوشم نمیاد حالا هی همسری میره به هوای ترشش میخره...
-
423 زولبیا و بامیه
دوشنبه 31 تیرماه سال 1392 18:52
هنوز زولبیا و بامیه نخریدیم ، خو چه وضعیه؟؟؟؟ بابا سیزدهمه یعنی چی از همسری شاکیم همسری چند روز پیش یه زبون و مغز گوساله خریده بود . حالا اموز گذاشتم تو زودپز که پخته شه دارم سرچ میکنم ادامه کار باید چیکار کرد ، آخه اولین باره دارم درست میکنم. تازه کلی ازش میترسم ، همسری شستش
-
422
یکشنبه 30 تیرماه سال 1392 16:59
همسری صبح رسید و اومد خونه مامان اینا دنبالم باهم رفتیم دفتر ،چون من دیروز اونجا مهمون بودنم مامان هم که بنده خدا یه سفره رنگارنگ واسه افطار چیده بود ،زنگ زدم خواهر هم خودشو رسوند مامان هرچی اصرار کردکه سحر بیدارم کنه قبول نکردم ، الان دارم از زور گشنگی میمیرم بخوا،هیچی درست نکردم ، ساعت 6باید به مدت دوساعت دفتر باشم...
-
421
سهشنبه 25 تیرماه سال 1392 19:30
تبلتم 8 اینچه . سامسونگه با کیبوردش و اینا یک و هفتصد وخورده ای اصلن سورپرایزی شد داستانش. همسری رفت بیرون و اومد دیدم دستشه. کلن نذاشت از نظرات دوستان بهره ببرم دوستش دارم چون سفیده :) خودشم برام طلقشو زد به اسم منهولی همش دست خودشه همسری رفته تهران دیروز و امروز برمیگرده
-
420 تبلت من
سهشنبه 25 تیرماه سال 1392 12:55
-
419 تبلت یا لب تاپ؟ مسئله این است
سهشنبه 25 تیرماه سال 1392 09:21
خیلی با روزه داری اذیت نشدم ولی فکر کنم داره پدر کلیه هامون درمیاد آخه اینجا هوا بخدا خیلی گرمه. البته برای کسایی که همش خونه هستن روزه گرفتن راحت تره! احساس کمبود خواب شدید دارم میرسیم خونه با اینکه ناهار درکار نیست ولی یا بفرمایید شام رو داریم یا تکرار کوزی گونی رو که ضبط کردیم میبینیم آخرهم تکرار آکادمی ، عد هم که...