روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

برای خودم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

339

دو روز بود که سوختگی دستم به سطح رسیده بود و التهاب ودرد داشتم . دیشب یکی از همسایه ها تماس گرفت و دید که حال ندارم آخرش گفت میخوایم بیایم پیشتون  گوشی گذاشتم همسر میگه وای من حوصله ندارم. میگم مگه من گفتم بیان؟ خودت که حال و روز منو میدونی. اومدن بد نبود. بفرمااید شام رو هم باهاشون دیدیم، نوبت اون رستوران داره بود که غذاش خیلی خوشرنگ و لعاب بودن ، ما هم که شام نخورده بودیم دلم ضعف رفت حسسسسابی!


چند روزه که مامان رو میبینم یا باش تلفنی حرف میزنم ، روحیش خرابه از دست کارای بابا! یکی از خاله هام که با 4تا بچه ، سال 82همسرشو از دست داد یکسالی هست که از تهران اومدن شهر ما  و خونه ی ویلایی که اینجا داشته رو فروخته و کم کم 2تا آپارتمان خریده و خلاصه افتاده تو کار رهن و اجاره و اینا ، البته یه خونهی بزرگ هم شمال تهران داره  . مامان هم که اونو میبینه به صرافت خرید یه ملک افتاده ولی متاسفانه بابا باش همکاری نمیکنه و این بابای ما گذاشته پولاشو تو بانک تا کم کم بشه باشون فقط یه آدامس بخره!!!!!!!!

حالا مامانم از دست بابام دپسره حسابی که چرا ما زندگیون راکد شده و هیچ حرکتی نمیزنیم و البته که راست هم میگه . خلاصه روحیش خرابه از یکجا بودن و بی هیجانی زندگیش از همه لحاظ.

دیروز منو و خواهری حسابی با مامان صحبت کردیم ولی آدمیزاد تو خودش نشینه فکر نکنه نسبت به مسایل بی خیال نمیشه که نمیشه.

338 خیانت کثیف !

اهنگ مردم معین رو گذرا تو pmcدیدیم خیلی خوشم اومد ، حرف روزگار ماست!

هوا بارونیه و دونفره و ما محکوم به کاریم و بی استراحتی.......


مامان قرار بود از نمایشگاه مبلی که دایر شده بود اینجا که انقد بابا این دست ، اون دست کرد که دخترحاله رفت همونو واسه جهازش خرید

طفلی مامان با گوشیش ازشون عکس هم انداخته بود. تازه نمایشگاه قیمتاش عالی بود ولی حیف که دیگه جمع شد

شبا با عمرگل لاله و بفرمایید شام و خرم سلطان میگذره و من  واسه دیدن این آخری رغبتم فروکش کرده به شدت، آخه روتین شده و بی هیجان ، هر قسمتش هم خرم داره تولید مثل میکنه.

روز تولد کوروش بود که پسر همسایه کناریمون به دنیا اومد "پویا" 7آبان.

این همسایمون قبل از اینکه ما وارد این ساختمون بشیم، بودن و رهن نشسته بودن و الان7سال از ازدواجشون میگذره ، خیلی با هم صمیمی شده بودیم . خانمه با من دوست شده بود دختر خوبیه و با ایمان، ولی آقاهه تیپ خفن نسبت به سنش و همیشه رد ادکلنش تو راهرو وجود داشت . هی برا خانمش تولد میگرفت و با گل میومد خونه ولی مرتب صدای دعواهاشون بالا بود. همه همسایه ها بهش مشکوک بودیم و گاها یه چیزای هم پیش میومد که شک بیشتر میشد تا اینکه 4روز بعد از زایمان خانمش یعنی خانمه یکشنبه صبح زایمان کرد و پنج شنبه شب ساعت 1ونیم شب ، تو اتاق دراز کشیده بودم و داشتم با گوشی همسری تو نت میچرخیدم که همسری تو هال بود (یه سر و صدایی شنیدم ولی با خودم گفتم طبیعیه) و صدام کرد و گفت صدا رو میشنوی ، گوش تیز کردم و وااااااااااااای صدای مرد همسایه و یه دختر در حال رابطه ج ن س ی!!!!!!!!!!!! دختره در اون حین هی اسمه آقاهه رو صدا میکرد، منو میگی؟ تهوع ، گریه و ناراحتی و تنفر ................

یه مثلاً مرد چطور میتونه وقتی زنش درد میکشه و یه بچه ی زردی دار سر دستشه بهش خیانت کنه آخه . اونم تو خونه و زندگی اون زن بدبخت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

انقدر صداشون زیاد بود که همسری براش اس ام اس زد و گفت به طرفت بگو صداشو بیاره پایین .


337 عکسای باقی مونده

یه علت طولانی بودن پست بفرمایید ادامه مطالب: 

ادامه مطلب ...