روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

321 پاییز برگ ریز

وای تو گوگل بزنید "پاییز" اصلا روحتون تازه میشه ، عاشق میشید!  

آخه چطور ممکنه من انقدر سلایق تغییر پیدا کنه ؟ آخه تا وقتی مدرسه میرفتم متنفر بودم از پاییز و عاشق تابستون و حالا کاملا برعکس بشم؟ 

میدونم همش زیر سر مدرسه لعنتی بوده. همیشه حسرت روزای خوش مدرسه همراهمونه ولی همیچ وقته هیچ وقت من یکی که دیگه حاضر نیستم، دوباره تجربش کنم وگر لحظه هایی که با دوستام بودم اونم دبیرستان فقط! 

 

هان سرچ کردید پاییز؟ 

 دوست دارم عکساشو قورت بدم  . میدونید چیه ؟ راستشو بخوایید ما حالا حالا رنگ پاییز رو نمیبینیم .پاییز جنوب از اواخر آبان شاید شروع بشه   

مسافرت که نرفتیم امسال . ایشالا شاید شاید تو پاییز . ببنیم همکارای محترم کارهارو یاد میگیرن یا نه؟ آخه نبود من و همسری تو دفتر فعلا محاله 

 

320

بینی خواهری رو دیم خیلی خوشکل شده ، بخدا هم کوچیک بود خودش و هم قلمی فقط فقط یه کوچولو از نوک بینیش راضی نبود ، هرکی میدید میگفت اصلا عمل نمیخواد خودش خوبه ولی این جراحه چون خواهرم تو مرکز جراحیش کارمنده به خاطر کلاس کاری خودش قبول کرده بود آخه مطمئناَ هر کی میاد داخل مرکز میپرسه کی عملت کرده تا حالا خواهرم 2تا مشتری براش جذب کرده با همین چسبای بینیش!

به هرحال....

این روزا دلم یه مانتوی خوشکل و یه تیپ خوب میخواد که نه وقت میکنم دنبالش باشم و نه خوب که فکر میکنم جای خاصی میریم. اینم بگم از این مانتو سبزایی که همه تنشون هست دوست دارم


بچه قیمت دلار و دارین ؟ یه دور تو قیمتای کالاها زدین؟ دیدین همه چی وحشتناک شده؟ 

319 سریال

دوست دارم "عمر گل لاله" و "حریم سلطان" رو دنبال کنم . جداَ که ایران هیچی برای دیدن و جذب کردن ما مثلاَ مخاطب هاش نداره .



جمعه شب نذاشتم همسری طفلی پوآرو به اون قشنگی رو از من و تو ببینه ، نشستم سریال کلاه پهلوی که انقدر دادار دودور واسش راه انداختن رو بینم ، که ابداً به دل من که چنگی نزد بعد انقدر غصه خوردم

318 روزانه

خواهری خونه مامانه و تنها و من از سه شنبه شب تا چهارشنبه شب خونه مامان بودم با اینکه تمام سینک پر از ظرفایی بود که دوشنبه شب (20شهریور)مهمون داشتم ، صبحش که سر کار بودم ولی حدود 2ظهر بود که رسیدم خونه ، شروع کردم به آشپزی، از حق نگذریم همسری خیلی کمک کرد. شب خوبی بود ولی مهمونام بعضیاشون با هم اصطکاک داشتن ،گرچه به ما که خوش گذشت.

دیروز هم بعد از سه و سال و نیم که از ازدواج ما میگذره ، زنعمو و دخترعموها آومدن پیشمون ، فقط مامان تونست بیاد چون خواهری اوضاعش مرتب نبود .

برام کادو هم آوردن که عکسشون رو میذارم


روزای پر مشغله ای بود ، تو این دو روز تعطیلی دوست داشتم استراحت کنم که میسر نشد


همکارم داره بله میگه و شده دردسر برای lh.هی نمیاد دفتر یا اومدن اناده پسره برا صحبت ،یاآزمایش میده ، یا خرید یا ........... :(