-
پنجمین
جمعه 16 بهمنماه سال 1388 23:32
سلام به همه اهالی وبلاگستان خوبید؟ امروز هم مثل همه جمعه ها یکم دیرتر از روزای دیگه هفته از خواب پا شدم شوشومو صدا زدم بدو بدو اومده میگه سارا چرا عادت کردی تا چشاتو باز میکنی منو صدا میزنی؟میترسی کجا برم؟ منم نازکنان بش میگم :خو آخه دلم برات تنگیده دیگه خو چی کار کنم ؟ خلاصه پاشدیم با هم دیگه ناهار درست کردیم (باقالی...
-
چهارمین
چهارشنبه 14 بهمنماه سال 1388 23:55
سلام خیلی خوشحالم آخه امروز پرسپولیس پوزه استقلال رو به خاک مالوند بعداز ظهر که باشوشویی داشتیم بازی رو تماشا میکردیم اولین گل رو که استقلالی ها زدن شوشو یه فریاد بلند از سر خوشحالی کشید که تمام ساختمون ۳ طبقمون به لرزه دراومد .منم که اعصابم از گلی که خورده بودیم داغون شده بود سرش داد کشیدم که چیه؟ منو ترسوندی چرا این...
-
سومین
چهارشنبه 14 بهمنماه سال 1388 00:40
امروز سرکار یه مشت با همکارای همیشه بیکار در مورد غذاساز حرف زدیم بعضی ها میگفتن مارک تفال بعضی ها ..... ولی نتیجه این شد که همه مارک مولینکسشو بگیریم امشب هم مطابق معمول با شوشوی گلم نشستیم هم شیر موز دست پخت خانم خونه رو خوردیم هم از شبکه فارسی۱ سریال عشقولی ویکتوریا رو دنبال کردیم داره به یه جاهایی میرسه بالاخره...
-
دومین
جمعه 9 بهمنماه سال 1388 10:09
سلام من بازم اومدم چند روزی بود که حال و حوصله هیچ کاری رو نداشتم به خاطر همین موضوع دیگه آپ نکردم صبح ها میرم اداره ظهر هم که ناهار و اسلیپ شب هم که بدو بدو شام شبو ناهار فردا رو درست میکنم تماماً اینجوری روزهام میگذرن . مامانم 3 روز روضه زنونه داره از ساعت 5/3 بعداز ظهر پامیشه شوشو منو میرسونه خونه مامان ایناو........
-
اولین
شنبه 19 دیماه سال 1388 23:01
سلام من امروز برای اولین بار پا به دنیای مجازی گذاشتم.میخوام خاطره های خودم و شوشو جونمو بنویسم پس چون تازه واردم یه کوچولو خجالت میکشم، پس یکمی تحویلم بگیرید تا ریلکس شم.شوشوم پیشمه داره بهم نکات نویسندگی رو یاد میده،دوشش دالم، عزیز دلمه خو ازش ممنونم.از شما هم ممنونم که به استقبالم میاین شما رو هم دوشتون دارم