روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

360 موافقت اصولی :)

امروز بعد از کلی رفت و آمد به تهران و تماسهای مکرر و مداوم کارمون بالاخره به یه جایی رسید و خوشحالیم...

ولی بگو چند ملیون پول ریخیتیم به این حساب و به اون حساب تا به اینجا رسیدیم، بخدا آخرسالی کفگیرمون بدجور به تهِ دیگ خورده خو

خلاصه اومدم اینو بگم و برم


دیشب جشن عقد دوست همسری ( مص. پی)بود ، باحال نبود ولی ما باخانمای دوستای همسری نشستیم به حرف  زدن و کاری به مجلس نداشتیم

359 گذری بر کودکیها

احساس میکنم وظیفه دارم بنویسم. برای خودم ،برای دی ماه 92 که با ذوق برمیگردم و دنبال خاطرات این روزا میگردم . انگار مسئولم که بنویسم!

زمستون رو دوست دارم همیشه یاد ارامش میوفتم یاد خونه پدری و جمع شدن دوربخاریو دعوا باخواهری که پای کدوممون به بخاری نزدیک تر باشه و من با کلک همیشه کف پامو میچسبوندم به بخاری، بعدها برادری که 10سال از آجی و 7 سال از من کوچیکیتر بودم هم به جمع بخاری دوستا اضافه شد و رقابت بیشتر شد البته این تازه وارد زورش از ما بیشتر بود!

یاد ناهار و شامای زمستونی ، سریالای زمستونی ، سیب و پرتقالایی که مامان وقتی ما داشتیم تلوزیون تماشا میکردیم ، اون آماده میداد دستمون . عصرای چایی خوری خانوادگی. 

یاد اون روزای قشنگ بخیر

 چند روز پیش شبکه آموزش داشت "ای کیو سان "و "پسرشجاع"رو پخش میکرد، منو پرت کرد به اون سالا. یادمه مامان و با سرکار بودن و منو خواهری کارتون تماشا میکردیم ، وقتی نوبت به چوبین و پینوکیو (گربه نره و روباه مکار)میرسید چون به شدت میترسیدیم از این دوتا ، مینشستیم تو هال و از دور به تلوزیون توی اتاق خیره میشدیم ، نه دل دیدن داشتیم و نه دل ندیدنشون رو . به همسری میگم دلم میخواد یه روز ، برای یه روز هم که شده دوباره طعم بچگی ،خونه بچگی و مامان و بابای جوونم و اون دوران رو بچشم...............


گاهی که فکر میکنم ، خوب که به مخم فشار میارم جز معدود و محدود خاطرات از اواخر دبستان و راهنمایی چیز زیادی به یادم نمیاد یعنی کلا تو ذهنم خاطرات بچگی هام خیلی خیلی پررنگترن.

انقدر همه مشغولیم  که الان دیگه به سختی هفته ای یه بار به مامان اینا سر میزنیم ، همچنینی به خانواده همسر .اون وقتا ماها همیشه خونه بابابزرگ و مامان بزرگ بودیم ، اکثراوقات جمعه ها خونه نبودیم ، ولی متاسفانه الان خیلی دور شدیم......

دلم برا اون روزا و اون لحظه های قشنگ تنگ شده


*** راستی 19دی اینجا سه ساله شد و من خوشحالم از داشتنش .

358

از 2 تا دایی که خدا بهم داده یکیشون از وقتی که من نبودم به تنهایی و دست خالی مهاجرت کرد(پناهنده نشد) و هر سال یا دوسالی یه بار به ایران سر میزنه ، از ماجراهای زندگیش واینکه با هیچ رفت و الان یه مهندس قابله و اینکه چند تا شرکت توی آلمان و دبی داره نیاز نیست خیلی تعریف کنم ، با ازدواج با همکلاسی آلمانیش صاحب یه پسر شد که الان 18 سال داره و چند بار هم همراهش به ایران اومده  و بسیار اینجا رو دوست داره

 8 سال پیش به علت بالا رفتن فشار ناگهانی دچار عارضه کلیه و مجبور به دیالیز شد و تا 7 سال میتونست از روش دیالیز شخصی استفاده کنه که هر 8ساعت یکبار بود و خودش انجام میداد تو خونه ، محل کار ، هواپیما ، قطار و نیاز به رفتن به بیمارستان و صرف وقت زیاد نبود تا اینکه دیگه یه مدت پیش این مدت تموم شد و مجبور به دیالیز رسمی شد ، چند روز پیش مامان اس ام اس زد که : دایی پیوند انجام داده و حالش خوبه. ماها هیچ کدوم سر از پا نمیشناختیم آخه فقط 6 بار درگیر دیالیز بیمارستانی شد و الان یک هفته ای هست تو یکی از بیمارستانای بوخوم پیوند انجام داده. به شدت به انرژی مثبتتون براش نیاز دارم باشد که دچار مشکل نشه و دیگه به دیالیز اجتیاج نداشته باشه.............

357 سریال و the american music awards 2012

دوست دارم بنویسم ولی از چی و از کجا نمیدونم. اوضاع اقتصادیمون هیچ خوب نیست و بدمدل تو فکریم ....

درپناه تو دیشب تموم شد و من کلی دلم گرفت، اصلا شبا وقتی میخواستم برم خونه انگار هدف داشتم ، نه که برا اولین بار بود میدیدمش!!!!!!!!!!!ولی لحظه لحظش برام خاطره بود و یادآور دوران شیرین کودکی و اینکه چقدر آرزو میکردیم بزرگ بشیم و مهم

  بچه که بودم فکر میکردم اگه دردسر و مشکلی هست برا الانه و بعدنا که آینده بیاد همه چی تغییر میکنه و چه خیال خامی بود و چقدر بازم الان به آینده امیدواریم هممون.

بگذریم.امروز ناهار نداشتیم من و همسری به صرف ماکارونی تلپ شدیم خونه مامان اینا. از خواهری چند روزه خبری نیست

راستی باز تعطیلی ، خوش به حال قشر حقوق بگیر تهرانی اونایی که تعطیلن ( نه شغل آزاد که تو این اوضاع اجاره مغازشو هم به سختی درمیاره اگه یه روز نره سر کار) . تو فیس بوک نوشته بودن : امسال حوصلمون سر رفت همش تعطیل بود که!

تورو خدا نیاین بگین اِله و بِله ، هوا آلودست و مریض شدیم و اینا ، بالاخره خیلیاتون خودتون محل زندگیتون رو انتخاب کردین که تهران باشه .

امشب از من و تو سریال "داستانهای خانواده فوسایت" رو داره که دوقسمت اولش خیلی به دلم نشست .

*از این تپراک و صداهای جدیدشو ادا اصولاشون به شدت خسته شدیم دیگه بابا . اَه

** یعنی این جاستین تو مراسم امریکن موزیک اواردز 2012 همه ی جوایز رو درو کرد هااااااااااااا. وای خیلی مراسمش با حال بود


ادامه مطلب ...