روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

378نوروز 92

سال نو مبارک  

لحظه تحویل سال :ساعت 14 و 31 دقیقه و 56 ثانیه روز چهارشنبه 30 اسفند 1391 هجری شمسی هجری شمسی   

377 چهارشنبه سوری

چهارشنبه سوری مبارک 

برا ما که تو مطب دندونپزشک گذشت :) 

376 یه پستِ 29 اسفندی

 

تا جمعه غرق بودم توی رنگ کاری و خونه تکونی و بشور و بساب ، همه ی خونه رو بجز قالیا توی لباسشویی گلم انداختم و همه چی برق زنان خارج میشد.همسری خیلی خیلی کمک کرد. نصف کارام مونده بود که خواهر شوهری تماس گرفت با همسر ،که برای مشکل کاریش بیا با هم بریم تهران ،منم خودم جلبک کردم و برای تحویل مدارکم به هواپیمایی شبانه باشون راه افتادم . چقدر شنبه و یکشنبه تهران گرم بود ( همش کولر ماشین روشن بود، هیچ باورم نشد یه هفته قبل برف بده باشه!)بی هیچ نشانی از شلوغی عید ، از ترافیکای بی اندازش همیشه به ستوه اومدم (یه خسته نباشید درست حابی به اعصاب دوستای گل تهرانی) 

ی شب مندگار شدیم به خاطر قب افتادن کارها ، کلی هم بدو بدو داشتیم و پای من تاول زد، و دیروز یکشنبه راه افتادیم و ب اعت 2 خونه بودیم.  

متاسفانه واسه دنودون عقل امروز و فردا که سه شنبه 29 اسفنده درگیر دندونپزشک ... 

کلی از کارام مونده تمیزکردن آشپزخونه، و نصب پرده هاش  ، شستن سرویسا و کلی کار خرده ریز دیگه چیدن فره هفت سین

 همون جمعه 25 سفند عروسی پرعمه (ف) بود که بنا بر اختلافات عمه و بابا ما نرفتیم و هیچ تعجب و سراغی از عمه و عمهای محتم دیده نشد( بی عاطفه ها)!

از حذف امیرحسین آکادمی ناراحت شدم ، من به تیپ و شخصیتش کار ندارم ولی انصافاً صداش از اون سه نفر دیگه به گوشِ من بهتر میومد......  

  

الا ساعت 2:42 بامداد همسری داره نرده های راهروها رو رنگ میکنه (همسری دوسستت دارم) 

روزای اسفن رو واقا دوست دارم ولی متاسفانه امسال اصلن نتونستم توی حل و هواشون نفس بکشم و این بابت به شدت ناراحتم  

375 روزای آخرسال

کلاً من آدمیم که اگه احساس کنم از بقیه عقب افتادم تو چیزای کوچیک بخصوص دچار استرس میشم و این قصه این روزای منه، نه مثلا دانشگاه و کار و ..... نه ، مثلا توی خونه تکونی که الان اوضاع خونمون حسابی بهم ریختست و حالا هی شما بیاین بگین کارام تموم شده ، همه جا رو شستم، خونم بوی تمیزی و بهار میده ، به فکر چیدن هفت سینم ، اون وقت خونه ی من همه جاش بهم ریختست و حسابی کار داره

اومدم بگم نامردا بسه دیگه، به خاطر خدا یکیتون حداقل بنویسه منم کار دارم

حالا هم همسری که مونو رسوند دفتر دوباره برگروندمش خونه رنگ بزنه شاید دگه تموم شد