-
331 روزمره
یکشنبه 7 آبانماه سال 1391 17:32
عید قربان هم اومد رفت و جشن عقد دخترعموی همسری بود که متاسفانه سالنی که گرفته بودن به لت نم نم بارون و رعد و برق ، برقش قطع شده بود و تو طول مراسم نیم ساعت برق اومد فردا هم هم به علت بی ناهار بودن خودمون رو تپ کردیم خونه مامان اینا و یه عدس پلوی تپل زدیم! نمیدونم چرا غذاهامون یه دور تسلسل پیدا کردن که هی تکرار و تکرار...
-
330 اولین پست آبانی
چهارشنبه 3 آبانماه سال 1391 17:14
امروز روز 3آبان تولد خواهری بود ، دیشب یه مشت سعی کردم که سورپرایزش کنم ولی دمه قنادی کگه برا کیک رفته بودم تماس گرفتم گفت همسرش اومده یه کاری داره تو خونه ، شما هم که خبر دارید ماجرای زندگی خواهری رو ، منم گفتم نه یه موقع دیگه میام . کلاً برنامم بهم خورد از دیشب پای حریم سلطان احساس سرماخوردگی و گلودرد داشتم تا صبح...
-
در مورد آشپزخونمون نظر بدین
یکشنبه 23 مهرماه سال 1391 13:30
این نمایی از آشپزخونمونه ، کدبانوای عزیز به نظرتون روی اینا لباسشویی و ظرفشویی چه بذارم که انقدر بی ریخت نباشه؟ از این حالتشون اصلاً خوشم نمیاد اینم عکسش : آشپزخونه
-
در مورد آشپزخونمون نظر بدین
شنبه 22 مهرماه سال 1391 23:36
این نمایی از آشپزخونمونه ، کدبانوای عزیز به نظرتون روی اینا لباسشویی و ظرفشویی چه بذارم که انقدر بی ریخت نباشه؟ از این حالتشون اصلاً خوشم نمیاد اینم عکسش : آشپزخونه
-
327 ماشین ظرفشویی
جمعه 21 مهرماه سال 1391 12:15
تو این اوضاع بی سرو سامون مملکت تو این گرونی و فقر و بدبختی ایرانیا دل و دماغ واسه آدم نمیمونه که. مثلا دلار اومده ژایینُ میگن ولی همه قیمتا رو مون دلار ۴۰۰۰تومنی مونده ، آخه کدوم فروشنده جرات میکنه کمتر بفروشهُ میترسن ارزون بفروشن ولی دوباره گرون بخرن. چه میدونم والا روزگاری شده. روز ه روز عرصه تنگتر میشه به آدما ،...
-
326
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1391 11:34
آسمون آبیه ، اینجا هوا خیلی بهتر شده و قابل تحمل . روزا دارن میان و میرن ولی عمر ماست که تو این خراب شده داره به فنا میره . هر روز یه خبر بد تازه! صبر میخوام خدا صبر.......... یه مدت بود همسری میگفت برا دفتر جارو بگیریم که رفت ، قیمت گرفت و من گفتم هفته ای یه بار مال خونه رو میاریم و چه کاریه بخریم تو این اوضاع . هی...
-
۳۲۵ گرونی بیداد میکنه خدا
دوشنبه 10 مهرماه سال 1391 18:29
هر روز تو این خراب شده از یه چیز جدیدتر دومتر شاخ رو سرمون درمیارم و تعجب و هیجان و آدرنالین بدنمون دیگه نیاز به رولرکوستر و این حرفا نداره که .... گرونی رو گرونی ، فیل تر رو فیل تر ، حالا هم دلار 3450تومنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خددددددددددددا یه نیگا به اینجا هم بنداز خو بخدا از فکر و استرس شبا خواب ندارم . اگه هم بخوابم...
-
324 پنجمین سال
جمعه 7 مهرماه سال 1391 19:52
خوب خوب نازنین من نام تو مرا همیشه مست می کند بهتر از شراب بهتر از تمام شعر های ناب! نام تو اگر چه بهترین سرود زندگی ست من تو را به خلوت خدایی خیال خود : "بهترین بهترین من " خطاب می کنم .. بهترین بهترین من !! امروز سالگرد قمری عقدمون بوده (پنج شنبه 1آذر91) عیدتون خجسته .
-
323
چهارشنبه 5 مهرماه سال 1391 10:25
هم چهارشنبه پیش و هم دوشنبه این هفته ، که شب بعد از دفتر من و همسری به پیشنهاد من رفتیم یه سر به مامان اینا بزنیم ،با یه دعوای خفیف با مامان و خواهری ،که همسری هم متوجه نمیشد ،به پیشنهاد من سریعاً برگشتیم خونه. نمیدونم چرا تا وقتی که پیششون نیستم دلم پر میکشه براشون ، ولی همچین که میرم از رفتنم پشیمون میشم. خلاصه که...
-
322 قیلبر گوگل
دوشنبه 3 مهرماه سال 1391 10:59
کی باورش میشد ، کی ؟ آخه کی ؟ گوگل قیلبر بشه؟
-
321 پاییز برگ ریز
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1391 11:28
وای تو گوگل بزنید "پاییز" اصلا روحتون تازه میشه ، عاشق میشید! آخه چطور ممکنه من انقدر سلایق تغییر پیدا کنه ؟ آخه تا وقتی مدرسه میرفتم متنفر بودم از پاییز و عاشق تابستون و حالا کاملا برعکس بشم؟ میدونم همش زیر سر مدرسه لعنتی بوده. همیشه حسرت روزای خوش مدرسه همراهمونه ولی همیچ وقته هیچ وقت من یکی که دیگه حاضر...
-
320
سهشنبه 28 شهریورماه سال 1391 19:50
بینی خواهری رو دیم خیلی خوشکل شده ، بخدا هم کوچیک بود خودش و هم قلمی فقط فقط یه کوچولو از نوک بینیش راضی نبود ، هرکی میدید میگفت اصلا عمل نمیخواد خودش خوبه ولی این جراحه چون خواهرم تو مرکز جراحیش کارمنده به خاطر کلاس کاری خودش قبول کرده بود آخه مطمئناَ هر کی میاد داخل مرکز میپرسه کی عملت کرده تا حالا خواهرم 2تا مشتری...
-
319 سریال
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1391 11:47
دوست دارم "عمر گل لاله" و "حریم سلطان" رو دنبال کنم . جداَ که ایران هیچی برای دیدن و جذب کردن ما مثلاَ مخاطب هاش نداره . جمعه شب نذاشتم همسری طفلی پوآرو به اون قشنگی رو از من و تو ببینه ، نشستم سریال کلاه پهلوی که انقدر دادار دودور واسش راه انداختن رو بینم ، که ابداً به دل من که چنگی نزد بعد انقدر...
-
318 روزانه
شنبه 25 شهریورماه سال 1391 10:37
خواهری خونه مامانه و تنها و من از سه شنبه شب تا چهارشنبه شب خونه مامان بودم با اینکه تمام سینک پر از ظرفایی بود که دوشنبه شب (20شهریور)مهمون داشتم ، صبحش که سر کار بودم ولی حدود 2ظهر بود که رسیدم خونه ، شروع کردم به آشپزی، از حق نگذریم همسری خیلی کمک کرد. شب خوبی بود ولی مهمونام بعضیاشون با هم اصطکاک داشتن ،گرچه به ما...
-
317 عمل خواهری
شنبه 18 شهریورماه سال 1391 23:33
تو مرکز جراحی کار میکنه و تکنسینه بیهوشیه! چندین ماه بود میگفت میخوام دماقمو عمل کنم ولی همه و همه میگفتن مشکلی نداره بخدا کوچولو و خوشکل که به هر حال امروز از همون دکترای اطراف خودش یکی رو انتخاب کرده بودو خیلی یهویی عمل کرد . من و مامان بالاسرش بودیم و دایم کیسه یخ رو کبودیای صورتش میزاشتیم. دلم کباب شد که شوهرش نه...
-
316 روزگارو عکس
پنجشنبه 16 شهریورماه سال 1391 00:43
این روزا هر چی که میخریم از گرون شدن دوباره و دوبارش ظرف یکی و دوهفته متعجب میشیم. واقعا خدا به داد برسه! گاهی میگم اگه بچه داشتیم و هزار تا خرج داشت چی ؟ ولی دوباره میگم خدا بزرگه ..... داستان خواهری ادامه داره ، شوهرش با همه بدیاش با مرامه و تمام آپارتمان 90متری رو به خواهرم داد ، گرچه که هیچی با ارزش تر از 6 از عمر...
-
315 عکس روزمره
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1391 01:18
پیتزای امشب که همسری ، به خاطر اون شبی که قرار بود افطار پیتزا بگیریم و رفتیم همین فست فود و من گفتم پیتزاهاش انگار خالیه و من نمیخوام بریم یه جایی دیگه ، رفت خرید که نشون بده خیلی هم خوشمزن و من اشتباه میکردم و واقعا خوشمزه بود : من اصلا ماهی خور و ماهی دوست نیستم ولی این مدل که همسری از همسایه ی دفتر خریده خیلی...
-
314اینم کمی عکس
سهشنبه 14 شهریورماه سال 1391 11:54
کیک زعفرونی که همسر شدید پسندید : یکی ازافطارهای دو نفره رمضان 91: اولین کیفی که از مغازه برادری آوردم :
-
313 بله برون
سهشنبه 7 شهریورماه سال 1391 18:54
رفتیم عقد پسرعمو خوب بود ولی اصلاانتظار نداشتم این دختر رو انتخاب کنن، بنا به هزار دلیل ! حسابی برا بله برون خرج کرده بودن و هنوز یه جشن عقد تو تالار در راهه .محمد یه پسره و عموم نفسش میره و میاد ومیگه: "محمد". اونجا هرکسی من و خواهری رو میدیدن میگفتن :بچه دلم خیلی خیلی واسه خواهری کباب شد. همه زن و شوهرای...
-
312 تنفس
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1391 20:17
اختصاصاً از طرف زنعمو برای بله برون پسرعمو فرداشب دعوت شدیم و گفتن به همه بگیم خودمون رفتیم ، چون به جز ما کسی رو دعوت نکردن :) معضل همیشگی چی بپوشم ؟؟؟؟؟؟؟ دلم مسافرت میخواد خو ، اصلا مسافرت نه دلم میخواد چند روز از همه کس و همه جا بی خبر باشم ، گوشیمو خاموش کنم و به هیچ چی فکر نکنم ، دلم میخواد فکر نکنم!
-
311
شنبه 4 شهریورماه سال 1391 10:58
این دو روزی که گذشت با جنگ و اعصاب سر یه چیز مزخرف با مامان گذشت . البته خوشحالی و تعجب رو هم در مورد نامزدی پسرعموی 66 هم اون وسطا بود آخه فهمیدیم که نامزدش فامیله و خیلی خیلی به نظر ما بهم نمیان! شرجیای شهریور ماه ما هم از همین امروز شروع شد و حال ما گرفته شد شدید..... دیروز اومدیم با همسری the artist رو ببینیم که...
-
310تعطیلات عید فطر
دوشنبه 30 مردادماه سال 1391 23:11
ما تو خونه بودیم و من! مشغول بشور و بساب . ولی خداییش چه کیفی میده تو خونه تمیز راه رفتن ، مگه نه؟ عیدتون مبارک دیروز یکشنبه و امروز که تعطیل بود و ما نرفتیم سرکار ، خوزستان به خاطر عرب ها که عید اصلیشون هستش فردا رو هم برا صله رحم تعطیل اعلام کرده . ولی ما میریم دفتر دیروز از بین کوهی فیلم ، تصادفا یه فیلم انتخاب...
-
309
شنبه 28 مردادماه سال 1391 01:03
نفسای آخر ماه رمضونه و یکشنبه و دوشنبه تعطیله ، بی هیچ برنامه ای جز خونه موندن و حوصله من و همسری به شدت سر رفتن. چهارشنبه خاله ی مجردم دعوتمون کرد به صرف شام و خوش گذشت . رابطش با من همسری خوبه خدا رو شکر . البته تو این مدت همسری برا خونه خریدنش خیلی هواشو داشت و حتی دو سه تا چک هم بجاش داده بود. اوضاع زندگی خواهری...
-
308 گله از روزگار
یکشنبه 15 مردادماه سال 1391 10:07
دیش مهمون خواهری بودیم به صرف فسنجون که طفلی به خاطر مشکلاتش ،خونه مامان برگزارش کرد و همسرش هم 12:30 شب !!!!!!!!! بهمون ملحق شد هی چی بگم؟ دلم خیلی گرفته خیلی براش ناراحتم و دلم براش کبابه. خیلی مظلومه حالتون رو نگیرم جمعه خونه دوست همسری به صرف افطار دعوت بودیم که یه مهمونی بزرگ بود . بجز اون شب که کله پاچه گرفتیم و...
-
306 این پست رو بخونید
پنجشنبه 12 مردادماه سال 1391 09:51
این مطلبی که میخوام بگم رو همون اوایل که با همسری آشنا شده بودم برام گفت و من جواب بخصوصی براش نداشتم و همیشه این سوال ها رو دوباره دوباره ازم میپرسه . (اول بگم خودش روزه میگیره و نماز هم میخونه) چند تا از سوالای ابتدایی و خیلی سادش ایناست . دیگه وارد بحث خدا و دین و اینا نشیم بهتره :) میگه که تو فکر میکنی واقعا برای...
-
305 افطاری
سهشنبه 10 مردادماه سال 1391 18:53
(عکس تزیینی است ) از اول ماه رمضون نه مهمونی دادیم، و نه مهمونی رفتیم . حتی خونه مامانا. تا بعد از مشکل اخیر که برا خواهری اینا پیش اومده و مشکل بزرگیه، همسری گفت بیا امشب کله پاچه بخریم و همه جمع شیم بریم خونهه مامان اینا. من که اصلا دوست ندارم ولی مامان قرار شد یه غذای دیگه درست کنه و ماها اونو بخوریم . چون مشتری...
-
304 خواهر
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 11:54
از خوردن این زولبیا ها و گوش فیل ها و علی الخصوص بامیه ها ، صورتم پر از جوش شده . وحشت میکنم تو آینه نگاه بندازم. گرچه ممکنه ماله خاله پری هم باشه که 2 روزه معطلم کرده نه میادش و نه نمیادش، سرگردونم کرده. دیروز یه خبر خییییییییلی خییییییییلی بد واسه زندگی خواهری اینا بمون دادن که خیلی واسه خواهر بیچارم ناراحتم از دست...
-
303 رحمت
چهارشنبه 4 مردادماه سال 1391 19:18
پنج روز از ماه رمضان گذشت خوب بود ولی خیلی تشنگیش اذیت کننده بود دیشب هی آب میخواستیم ،ولی اصلا بطری های یخچالمون خنک نبودن ، هی همسری میگفت چرا اینا خنک نیستن من قبول نمیکردم . پا شد رفت سراغ یخچال ، درجه هاشو دید انگار نه انگار! لوله های پشتشم که ظاهراً باید گرم باشن ،سرد سرد بود. چک که کرد گفت یخچال خرابه . عذاب...
-
302
یکشنبه 1 مردادماه سال 1391 12:27
دیشب دم افطار فقط من و همسری آب خوردیم و آب خوردیم و آب خوردیم من چرا ولی همسری که هیچی نتونست بخوره ! تازه که ازدواج کرده بودیم هر سری که همسری میومد دنبالم اداره، یه چیز جدید خریده بود از الکتریکی کنار دفترشون و من هی باش دعوا میکردم! چندتا از خریدایی که جز اونا بودن این و این بودن . حالا چند روز پیش به خاطر قطع برق...
-
301 ماه رمضون
شنبه 31 تیرماه سال 1391 11:38
ماه رمضون 91 هم شروع شد. همسری از صبح رفته اهواز و فکر نمیکگنم تا قبل از اذان ظهر بیاد و من ناراحتم که یه روزش خراب میشه بمیرم تازه روزه هم هست . من الان خیییییلی ضعف دارم و همش فکر میکنم میخوام برم خونه و ناهار بخورم