روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

414

مامان دیروز زنگ زد گفت داریم با خاله اینا میریم لب آب برای آب تنی ، من که باید سرکار میرفتم ولی با همسری بعد از دفتر حدود 9 بود که بهشون ملحق شدیم. تا 10ونیم اونجا بودیم . باخاله ها کلی خندیدیم خوش گذشت

یکی از خاله برگشته میگه چرا هر وقت عروسای فامیل نیستن همه با هم خوبیم و میخندیم ولی با حضور اونا همه تو قیافه میرن

زندگی خواهری و همسرش بازم تو سراشیبی اتاده وکلی ناراحتم. یه غم بزرگ براش همیشه گوشه دم هست . اخه خیلی خواهری آررومه و برعکسه منه . خیلی متینه و موقر. خیلی صبوره و مهربون. از قدیم گفتن سیب سرخ نصیب دست چلاقه!!

دیشب تا ساعت یک داشت بام دردودل میکرد. 

 

ادامه مطلب ...

413 سوغات مکه

هی با خودم عهد میبندم هر روز آپ کنم، که نمیشه .

دوست همسری که پارسال ازدواج کرده بودن، همرا بچه 5 ماهشون اومدن پیشمون!!!!!

من فکر کردم با دوتا نوگل شکفته روبرو میشم، دیدم نه بابا اینا ره 5،6 ساله ی ما رو تو کمتر از 1سال رفتن!!!

بچشون خیلی تپل و بامزه بود ، هوس یه بچه 5 ،6 ماهه کردم، مثلاً مال خواهرم باشه .خداااااا

خاله ی مکه رفته ی ما برگشت یه لباس خواب و یه زیرپیرهنی خیلی ضایع نصیب همسری شد!!منم که یه کاسه و بشقاب خوشکل آرکوپال براش برده بودم ... اشکال نداره دنیاست و تلافی

کلن اون روز که رفتیم دیدن خاله همه جمع بودن ، یه بحثایی شد که از رفتنمون پشیمون شدیم . برداشته خاله ی محترم واسه بابای من دمپایی ابری لاانگشتی اورده!!!!! بعد همزمان اینو به بابام داده و به شوهرخاله کم سن و سالم که  همیشه جین میپوشه، پارچه نفیس شلواری!!!!!  بنده خدا بابام هنگ کرده و دمپایی ها رو پاش کرذده دیده تنگه!!!!!! یعنی دیگه آخرش بوده

چه میدونم والا از این ماجراها که برا همه هست مافقط خندیدیم

من اعتقاد دارم یا آدم نباید به کسی هدیه یا سوغات بده ، یا اگر میده واقعن بسنجه و چیزی بده که بدرده طرف بخوره ،نه اینکه فقط رفع تکلیف باشه ، چون هم منتشو میذاره و هم به طرف بی احترامی کرده. پس دادن کادو هم که بدتر از کار اولیه.

بچه ها داریم یه وام 4 ملیونی میگیریم که سودش بدنیست ، میخوایم بزاریم یه جای قرض الحسنه و باش یه وام دیگه بگیریم شاید تونستیم وام 15 تومنیمون که 450 قسطشه و 5 سالست  رو صفر کنیم . دعا کنید توروخدا

409 افکار من

از جمعه حالم بد بود ُ تهوع و دلپیچه و نفس تنگی ، بالا خره دیروز با اصرار همسری رفتم دکتر . یه سرم با 5 تا آمپول توسط خواهری نوش جانم شد ولی مگه آخه دست خواهری درد هم داره به جرات میتونم بگم بی درد بود. بهترم ولی از استرسای کاری امروز کلن سردرد نامرد ولم نمیکنه 

دیشب خونه خواهری، به یه غذای حاضری مهمونشون کردیم . 

چرا انقدر همه چی گرونه آخه؟ یه خورده گیلاس و یه هندونه 20 هزار تومن؟ 

 

امروز عصر به خاطر سردرد نرفتم دفتر، گرچه که همه چی رو با تلفن دارم دنبال میکنم. 

  

درمورد ریاست *جمهوری کلی حرف داشتم ، یادم نرفته ولی حوصلشو نه شما دارید و نه من ! ولی تبتروار: 

* خودشون میخواستن یه نفر بیاد بالا که عمر نظام تداوم داشته باشه  

* من رای ندادم ولی رای دهندگان به روحانی رو دوست دارم 

* خوشحال شدم که ریس *جمهور شد ولی با خودم که فکر میکنم میبینم خوشحالی نداره چون بازم دست یکی دیگه و خواست یه نفر از اون بالا مهم بوده و شاید رای ها شمارده شده ولی منافع دیگه ای پشت پردست!!!! 

 

باشد که اوضاع این مملکت رو به بهبود بره و فقط اوضاع معیشت ملت بهتر بشه خودش هزاران بار ارزشمنده .

با اعلام نتایج آرا به نفع حسن، 200تومن دلار کشید پایین و کلی هم قیمت طلا!  

گاهی میگم خداکنه اون دنیا وجود داشته باشه و ببینم احمد*ی ن/ژآد داره عذاب میکشه!

407

از  دیشب همسری تو خودشه و کلی استرس داره ، خیلی ناراحتم براش ، همیشه اون منو آروم میکنه حالا خودش دچار مشکل زدگی شده  دیگه،خوب با این اوضاع گل و بلبل بهش حق میدم.

فارسی 1 از شنبه کلن سریالای جدیدی پخش میکنه ، منو همسری منتظر مدرن فامیلی هستیم گرچه که کلی از فصل یکش رو با هم دیدیم. خلاصه منتظر سریالای طنزشم ولی نمیدونم چرا هرچی تلاش میکنم ابداً از دوبلوراش خوشم نمیاد و منو مستقیم میبرن تو کلمبیا!!!!!

جدیداً کوزی گونی و خرم رو هرشب ، قهرمامان یا جمعه یا سه شنبه و نظم وقانون هم پنج شنبه ها دنبال میکنیم.

خیلی وقته که تفریح نداشتیم.

دیروز یه خانم از کاندیدهای شورای شهر اومده به همسری میگه میشه از تابلوی روان دفترتون برای تبلیغات استفاده کنیم؟ همسری هم رک بهش گفت نه متاسفانه!!

 خو چی بنویسم؟اتفاقات من حول این چیزا میگرده!

چه مدتیه تو فکر بچه افتادم، البته به تنهایی و بون همسر  ، هیچ تصمیمی نیست کلن فقط به بچه ها و بزرگ شدن و مراحلش فقط فکر میکنم . سخته ولی مگه میشه کسی نخواد ؟ من به همه گفتم دوتا پشت سرهم میخوام ، دوست دارم با هم بزرگ بشن . مامان میگه: لطف کن یه دونشو بیار ، دومی پیشکش