روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

391 اسپاسم

جمعه صبح بود که با صدای ناله های همسری از خواب بیدار شدم و در حال درد دیدمش ، یه طرفه خوابیده بود و نمیتونست تکون بخوره و میگفت کمرم به شدت گرفته. زنگ زد برادرش براش پماد گرفت و ماساژش داد و رفت. همچنان دردش ادامه داشت ولی ظاهرن کمی آرومتر شده بود که ظهر دوباره شروع شد  ،به شدت داشت آه میکشید ، دیگه گرفتگی عضلاتش پخش شده بود و به سختی نفس میکشید ، با گریه تماس گرفتم خواهری و درمان در منزل که گفت فعلن وقت نداریم ولی خواهری و همسرش  طفلک سریعاً با آمپول ضداسپاسم رسیدن و کمی بعد از تزریق حال همسری کمی بهتر شد و تونست یه ذره جابجا بشه ولی کلاً نمیتونست پاشه بریم دکتر ،خلاصه ناهار حاضرکردم و موندن و همسری هم بهتر شده بود ، عصر هم مامان اینا اومدن عیادت و مامان بازم با یه مشت پماد اومد و دلسوزانه کمر همسری رو ماساژ داد خلاصه واسه شام مامان اینا و خواهری اینا رو نگه داشتم و گفتم همسری تو درد و بی حوصلگی نمونه بهتره.  

مامان همسری که اصلاً ولی باباش مرتب احوال همسری رو جویا میشد! 

شنبه هم نتونست بیاد دفتر ولی خدا روشکر الان بهتره 

من موندم چطور دل مامانش راضی میشه تو این اوضاع بچشو نبینه یا صداشو نشنوه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

خدا میدونه ! بی خیال 

388 دندونپزشک

من تازه امروز بعد از سالها وبلاگنویسی نشستم پستهامو موضوع بندی میکنیم و چقدر سخته. 

 

روزا دارن از پی هم میگذرن  ، یکشنبه که تعطیل رسمی بود ، منشی دندونپزشکم وقت داه برای همون روز ، همسری گفت :یعنی روز تعطیل هستن؟ تماس بگیر بپرس ، اشتباه نکرده باشه. 

گفتم اینا 29 اسفند بودن تو مطب ،حتما روزای تعطیل رسمی بجز جمعه ها میان . خلاصه سروقت رفتیم و دیدیم تعطیله نمیدونستم بخندم یا گریه؟ 

خلاصه رو پیغامگیر مطب کلی انتقاد کردم. فرداش منشیش زنگ زد حسابی معذرت خواهی کرد و یه نوبت دیگه داد که رفتم.  

من ابداً از دندونام راضی نیستم همشون یه مشکلی دارن بخدا حسابی ازشون مراقبت میکنم ، دکتر گفت تو بزاقت یه آنزیم نداری  ..... خیلی ناراحتم، از دستشون خسته شدم، کسی  ین شما هست که انقدر مشکل دندانی داشته باشه و همیشه دندونپزشک لازم باشه؟ 

 همسری هم که متاسفانه چندروز پیش اومده نصفه شب آب بخوره در یخچال میخوره تو دندونش یه کوچولو از دندون جلوییش میشکنه!!!!!!!!!!!! 

الان هردومون میریم و میایم دندنپزشکی........ 

چهارشنبه هم از 8 شب تا یک  همسری درگیر بیمارستان بود ،ناخن پای پدرشوهری رو تو اتاق عمل براش کشیدن  ،که خیلی نگرانش هستم چون دیابت داره و زخماش دیر خوب میشه 

خلاصه باید امروز حتمن یه حالی ازشون بپرسم .

دیشب کانال تهران تی وی ، فیلم "یکی از ما دونفر" پخش کرد که من به نیم ساعت آخرش با کلی تبلیغات طولانی رسیدم  : 

385 زندگی پر هزینه !!!!!!!!!

از دیشب شروع کنم

یه مدت بود مامان اینا فشارسنجِ دیجیتالی مادربزرگ پیششون بود ،چون جدیدن مامان فشارش زیاد بالا و پایین میشد، تو تمام جاها همراهمون بود، مسافرت ، دشت و دمن و...... که همسری گفت باید منم بگیرم و تو خونه داشته باشیم، دیشب از کنار یه تجهیزات پزشکی رد میشدیم 38 تومن داد که یه دونه معمولیش گرفت ، من مخالف بودم ،میگه: بذار پیر بشی فشارتو نمیگیرم برات.......


امروز بعد از مدتها سوختن و ساختن با باتری ماشین 150تومن همسری داد واز شر استارت زدنای زیادی رها شد ،ولی بش گفتن بس که استارت زدی زغالای استارتتو باید عوض کنی ،  آخه خراب شدن!!!!!!!!!!


برای تکمیل مدارکم امروز رفتم آزمایش عدم اعتیاد بدم ازم 13500تومن گرفت که یه کیت بزنه تو ووووووووش!!!!!!!!


یک کیلو سیب زمینی ، یک کیلو پیاز ، یک کیلو خیار 5000تومن!!!  (آره به نظرم گرون نشده راست میگید)

شنبه برای کانترای آشپزخونه همسری 120تومن داده نئوپان خریده و همون نجار به رنگ کابینتامون طرح ام دی افشون کرده( چون mdf  گرون میشد و تو این 4 سال تجربه ثابت کرده اونجا آبریزی نداریم از اینا گرفتیم) آشپزخونمون


تازه یه چیزی:  لوله ی چوبلباس آویز داخل کمد از وسط دو نصف شد، چوبی بود  ، همسری رفت از نرده کار بغلمون یه لوله ی استیل گرفت اونم تریپ رفاقت اومد برامون به اندازه ای که همسری گفت برید و داد دستمون ، بردیم خونه میبینیم چند سانت کوچکتر بش گفتیم!!!!!  هیچی مجانی به ما نمیسازه لوله ی مذکور

اتاق مذکور با لباسهای بی خانه

تازه ظهر با همسری دعوام شد ، اون بنده خدا تو اتاق بود ، من از لجم صندلی رو کوبیدم ،گلدون روی میز ناهار خوری افتاد ، هزاران تکه شد


380 روز شمار

سه شنبه بعد از خوردن سبزی پلوماهی و گذروندن سال تحویل و دیدن برنامه ویژه من و تو راه افتادیم به سمت خونه مادرشوهری و دوتا تراول پنجاهی عیدی گرفتیم بعد شام خونه مامان اینا رفتیم واسه شام بازم سبزی پلو با ماهی !!!!! و یه 50 و کیسه برنج ! که چون داشتیم قبولش نکردیم تو این قحطی برنج.......

چهارشنبه یکم رفتیم خونه مادربزرگ ها و عمه عیددیدنی و  بازم ناهار و شام خونه مامان بودیم

و ....و... و ...  شنبه ظهر با کلی تاخیر به علت بدقولی شوهرخواهری راهی یه مسافرت کوتاه شدیم به سمت ایذه و باغملک و دهدز که شب رو تو خانه معلم دهدز خوابیدم وکلی منظره قشنگ دیدیم و خلاصه کلی خوش گذشت

به علت اینکه 4 صبح رسیدیم خونه عمرن جون نداشتیم دیروز بیایم آژانس ولی از امروز شیفت صبحا میایم 

دیروز با برادر همسری عصرونه رفتیم پارک شب هم خونه عمه همسری برا شام دعوت شدیم عدشم یه سر یه ساعته خونه خواهری زدیم ....

چقدر بدم اومد ارمیا اول شد چقدر...