رفتیم عقد پسرعمو خوب بود ولی اصلاانتظار نداشتم این دختر رو انتخاب کنن، بنا به هزار دلیل !
حسابی برا بله برون خرج کرده بودن و هنوز یه جشن عقد تو تالار در راهه .محمد یه پسره و عموم نفسش میره و میاد ومیگه: "محمد".
اونجا هرکسی من و خواهری رو میدیدن میگفتن :بچه
دلم خیلی خیلی واسه خواهری کباب شد. همه زن و شوهرای جوون که با من و خواهری یا حتی بعد از ما ازدواج کردن تو خوبی و خوشی بودن خدا روشکر. و تقریبا همه یا بچه بغل بودن یا بچه تو دل!
دعا کنین برا خواهریم
اختصاصاً از طرف زنعمو برای بله برون پسرعمو فرداشب دعوت شدیم و گفتن به همه بگیم خودمون رفتیم ، چون به جز ما کسی رو دعوت نکردن :)
معضل همیشگی چی بپوشم ؟؟؟؟؟؟؟
دلم مسافرت میخواد خو ، اصلا مسافرت نه دلم میخواد چند روز از همه کس و همه جا بی خبر باشم ، گوشیمو خاموش کنم و به هیچ چی فکر نکنم ، دلم میخواد فکر نکنم!
این دو روزی که گذشت با جنگ و اعصاب سر یه چیز مزخرف با مامان گذشت . البته خوشحالی و تعجب رو هم در مورد نامزدی پسرعموی 66 هم اون وسطا بود آخه فهمیدیم که نامزدش فامیله و خیلی خیلی به نظر ما بهم نمیان!
شرجیای شهریور ماه ما هم از همین امروز شروع شد و حال ما گرفته شد شدید.....
دیروز اومدیم با همسری the artist رو ببینیم که زیرنویسش کار نکرد. آیرون لیدی هم که تانصفه دیدیم و حوصلمون سر رفت و ولش کردیم
دوست داریم عکسای روزمره این روزا رو اینجا بذارم که دوباره وبلاگم عکسی بشه :)
***جدی برا بانوی دل مینوازد ناراحت شدم ف اصلا شوکه شدم . ایشالا زود زود خدا یه نینی ناز دیگه بهشون عطا میکنه