روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

457

کلن این سریال فرندز داره از عشق منو میکشه ، نگرانم تموم بشه ، الان فصل چهارمم ، چندلر خیلی خوشکله ، راس خیلی نمکیه :)

همش دارم فکر میکن چندسال پیش سال 88 اینا بود ، برادر شوهری کلن DVDهاشو برامون فرستاد ولی تندتند زدیم جلو ازش چیزی نفهمیدیم و پسشون دادیم آخه خوشمون نیومد، وای چه خوب شد اون موقعه ندیدمش ، خدددددا

تو دفتر قبلی که بودیم ، من بودم و همسری ، اونجا همش سریالا مختلف میدیدم ، ولی الان همکاران زیاد شدن و امکان نیست!!!!!!!!!

دیروز رفتیم با همسری و خواهرشوهری النگوهاشون رو عوض کردیم خیلی قدیمی بودن و ازشون استفاده نمیکردن ،

متاسفانه دوتا خواهرشوهری روی صورتشون موی زاید دارن ، حالا این دفعه افتادم تو پرسه ی لیزر و دکتر پوست براشون ، برای فردا نوبت گرفتم

متاسفانه آدمهای آروم ، غیراجتماعی و کم حرفی هستن ، با اینکه همسن من هستن من خیلی چیزها رو دارم براشون انجام میدم ، باشد که یاد بگیرند (من که پیر شدم)


456

پنجشنبه و  جمعه هم به خونه موندن گذشت ، پنجشنبه لازانیا پزوندم، ازین نیمه آماده ها ، خیلی خیلی راحت تر بود ، آخه برای قدیمی ها ، پیدا کردن یه قابلمه بزگ و به اندازه جوشوندنشون و تو دست گرفتنشون واقعا مکافات بود. قبلنا تو بفرمایید شام که میدیم همنجوری خشک خشک میزارن ،هی مگفتم وای این چه کاریه؟حالا میفهمم چه کاریه!!!

جمعه هم بعد از رنگ نمودن ابروها و یه مقدار از جلوی موهای مبارک ،به همراه همسری رفتیم دنبال خواهری و رفتیم خونه ی پدر (البته همسری برگشت خونه و به شغل شریف سریال بینی مشغول شد)

هیچ خبری نیست جز اینکه همسری از ماشین خریده شده راضی نیست و در صدده تعویضشه

یه پالتو دادم بدوزن باید برم بگیرمش

النگوی خواهر شوهری شکسته باید برم دنبالش تا با هم بریم عوضش کنه

همین 


455 بازم تعطیلی

جمعه با مامان اینا سر ظهر بود که رفتیم پیکنیک ، هوا عالی بود ، آسمون به شدت قشنگ بود ، ناهار مامان جوجه آورده ود ، روز خوبی بود   

ولی امروز خونه بودیم ، هوا بارونی و ابری بود، دیشب یه سر خونه مامان رفتیم و شام اونجا خوردیم ، داداش دیشب پیشمون بود تا ناهار ، بعدشم رفت ، الانم شام نخوردیم ، tv  هم هیچی نداشت ، یکم با هم ورزش کردیم ادا درآوردیم و روزمون گذشت، الانم دارم به تنهایی فرند میبینم فصل 3 قسمت 16( جدایی راس و ریچل) 

اشکم در اومد  : 

  

* هنوز نگران نتیجه امتحانم هستم

454 میلاد مسیح-تعویض ماشینمون :)

دوره ی کلاسم یک هفته ست ، البته شانس خوب من دیروز به علت اربعین اجازه ندادن کلاس برگزار بشه و یه روزش مالیده شده به زیبایی، هر روز من و همسری ساعت 4:40 پامیشیم ، حاضر میشیم ، همری برام یه دونه ساندویچ پنیرو گردو حاضر میکنه ، میپریم تو ماشین و به سمت ایستگاه راه آهن ، حدود8:30 سر کلاسم تا یک ، دوباره برگشتن و ساعت 4 همسری میاد دنبایم ، این برنامه تا پنجشنبه ادامه دارد.....هنوز دو دوره کلاس این مدلی دارم که معلوم نیست کی برگزار به ایشالا زود برگزار بشه و خلاص شم

چقدر عاشق این حال و هوای سالم ، اول کریسمس ، بعد آخر سال خودمون و اسفند ، بعد هم نوروز .... ولی دیگه بعدش همش کار و تلاش و استرس و ....

این تصاویر نوستالژی داره ، بچه بودیم تقریبا ههمون یه دونه آلبوم کارت تبریک داشتیم که کلیشون این مدلی بودن:

  

یادش بخیر

به طور ناگهانی ، بدون قصد قبلی و خیلی اتفاقی پرایدنقرآبی86 خوشکلمون رو عوض کردیم با یه 132 سفید90 خوشکلتر!

تیر پارسال اونو گرفتیم ، دوباره امروز برا روکش صندلی راه افتادیم تو بازار ، ایشالا همه ماشینای خوشکل بخرن ، ما هم یه دونه 206 آخه همسری خیلی دوست داره