روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

393 مادر من

من دختر خوبی برات نبودم ، میدونم ، هنوزم  گاهی با کارهام ، با حرفام آزار میبینی و همیشه تو صبور بودی و آروم .

دوستت دارم ، ایشالا سالهای سال باشی من خیالم راحت باشه از بودنت.........

392 دلمشغولی اردیبهشتی آقای خونه :)

برای اطلاعات بیشتر: تا الان دو تا ماهی آنجل ، یه دونه گرین اکات ، یه دونه کوسه ، دو تا دلقک ماهی  یه دونه ماکرو تو این اواریوم کشته شدن . الان دو تا سیلوراسکات ، دوتا لب ماتیکی ، دو تا پوفر و یه لجن خوار داریم ، یه ماکروی بنفش رو پس دادیم.......... 

امروز جواب نهایی رو به شوهر خواهری دادن و کلن از کار اداری که داشت با ده سال سابقه بیکار شد ، من وهمسری به شدت دلمون به درد اومده ، خودش و خواهری رو تصور کنید چه حالی دارن ............

من ر*ا*ی نخواهم داد


391 اسپاسم

جمعه صبح بود که با صدای ناله های همسری از خواب بیدار شدم و در حال درد دیدمش ، یه طرفه خوابیده بود و نمیتونست تکون بخوره و میگفت کمرم به شدت گرفته. زنگ زد برادرش براش پماد گرفت و ماساژش داد و رفت. همچنان دردش ادامه داشت ولی ظاهرن کمی آرومتر شده بود که ظهر دوباره شروع شد  ،به شدت داشت آه میکشید ، دیگه گرفتگی عضلاتش پخش شده بود و به سختی نفس میکشید ، با گریه تماس گرفتم خواهری و درمان در منزل که گفت فعلن وقت نداریم ولی خواهری و همسرش  طفلک سریعاً با آمپول ضداسپاسم رسیدن و کمی بعد از تزریق حال همسری کمی بهتر شد و تونست یه ذره جابجا بشه ولی کلاً نمیتونست پاشه بریم دکتر ،خلاصه ناهار حاضرکردم و موندن و همسری هم بهتر شده بود ، عصر هم مامان اینا اومدن عیادت و مامان بازم با یه مشت پماد اومد و دلسوزانه کمر همسری رو ماساژ داد خلاصه واسه شام مامان اینا و خواهری اینا رو نگه داشتم و گفتم همسری تو درد و بی حوصلگی نمونه بهتره.  

مامان همسری که اصلاً ولی باباش مرتب احوال همسری رو جویا میشد! 

شنبه هم نتونست بیاد دفتر ولی خدا روشکر الان بهتره 

من موندم چطور دل مامانش راضی میشه تو این اوضاع بچشو نبینه یا صداشو نشنوه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

خدا میدونه ! بی خیال