پنج شنبه خواهری و همسرش با دو تا ماهی قزل و منقلشون اومدن خونمون و ما هم یه غذای سبزیجاتی داشتیم، خوردیم و گپ زدیم. خوش گذشت
جمعه به تمیزکاری گذشت و خونه مرتب شد
دلم یه پاییز بی دغدغه، خونه موندن ، بخاری روشن کردن، و آشپزی و قل قل غذا و بافتنی میخواد تو این هوا، دلم یه خیال راحت میخواد........
چند روز دیگه بازم باید برم اهواز (دوساعتیه اینجا) واسه دوره از صبح تا بعدازظهره ، تازه میخوام واسه بعدشم دو تا دوره کلاس دو هفته ای دیگه هم ثبت نام کنم:)
کلاس رانندگی که کلاً هنوز وقت نکردم حتی ثبت نام کنم :(
روزا داره میگذره و من درگیر کارم
پنج شنبه همسایه مذکور که تعریفشو کرده بودم اثاث کشی کرده و رفتن ، خانمش خیلی با من دوست بود ، دلم خیلی گرفت 4 سال بهشون عادت کرده بودیم، بیش از 4 سال، سال 87 که خونه رو خریدیم خونه نوساز بود و خالی از سکنه، اینا شهریور87 واحد بغلی رو رهن کردن و مستقر شدن ماهم که فروردین88 عروسیمون بود کم کم وسایل میبردیم و این همسایه همیشه برای من و همسری چای و بسکوییت و میوه میورد ، از اونجا بود که دوستیمون شکل گرفت
الان یه پسره با مادرش خونه روگرفتن که اصلا نیستن و این خیلی بده!
انشالله که این همسایه جدید خوب و بهتر از قبلی باشن براتون
خانم گل خیلی خوبه که سرگرمی ها....فکر کنم بار هزارمه دارم میگم
راستی گفتی بافتنی من چند تا عکس از بافتنی مامی و خواهری گذاشتم
دوست داشتی در خدمتیم
الان برات رمز هم میزارم..البته احتمالا داریش..چون قبلیه
من هیچ وقت با همسایه میونه ای نداشتم ... دوست ندارم ...