روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

344 روزمرگی

پنج شنبه خواهری و همسرش با دو تا ماهی قزل و منقلشون اومدن خونمون و ما هم یه غذای سبزیجاتی داشتیم، خوردیم و گپ زدیم. خوش گذشت

جمعه به تمیزکاری گذشت و خونه مرتب شد

دلم یه پاییز بی دغدغه، خونه موندن ، بخاری روشن کردن، و آشپزی و قل قل غذا و بافتنی میخواد تو این هوا، دلم یه خیال راحت میخواد........

چند روز دیگه بازم باید برم اهواز (دوساعتیه اینجا) واسه دوره از صبح تا بعدازظهره ، تازه میخوام واسه بعدشم دو تا دوره کلاس دو هفته ای دیگه هم ثبت نام کنم:)

کلاس رانندگی که کلاً هنوز وقت نکردم حتی ثبت نام کنم :(

روزا داره میگذره و من درگیر کارم

پنج شنبه همسایه مذکور که تعریفشو کرده بودم اثاث کشی کرده و رفتن ، خانمش خیلی با من دوست بود ، دلم خیلی گرفت 4 سال بهشون عادت کرده بودیم، بیش از 4 سال، سال 87 که خونه رو خریدیم خونه نوساز بود و خالی از سکنه، اینا شهریور87 واحد بغلی رو رهن کردن و مستقر شدن ماهم که فروردین88 عروسیمون بود کم کم وسایل میبردیم و این همسایه همیشه برای من و همسری چای و بسکوییت و میوه میورد ، از اونجا بود که دوستیمون شکل گرفت

الان یه پسره با مادرش خونه روگرفتن که اصلا نیستن و این خیلی بده!



نظرات 2 + ارسال نظر
مژی یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:00 ب.ظ http://we-life.persianblog.ir

انشالله که این همسایه جدید خوب و بهتر از قبلی باشن براتون
خانم گل خیلی خوبه که سرگرمی ها....فکر کنم بار هزارمه دارم میگم
راستی گفتی بافتنی من چند تا عکس از بافتنی مامی و خواهری گذاشتم
دوست داشتی در خدمتیم
الان برات رمز هم میزارم..البته احتمالا داریش..چون قبلیه

دخملی دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:33 ق.ظ


من هیچ وقت با همسایه میونه ای نداشتم ... دوست ندارم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد