روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

343 سفرنامه و عکسهاش

 

اول از چهارشنبه یکم آذر روز تولدم شروع کنم، که از صبح همسری رفت بیرون و حتی یه تبریک هم بهم نگفت ولی ظهر که رفتم بالا دیدم یه سولاردوم ال جی خوشکل رو اوپن آشپزخونمون جا خوش کرده


بسیار بسیار سوروپرایز شدم و ازش تشکر کردم و گفتم واقعا انتظار همچین هدیه گرون قیمتی رو نداشتم(1و80 تومن)

خلاصه که عاشقش شدم و دارم هر روز ازش استفاده میکنم .وای یه سیب زمینی هایی تحویل میده با یه کوچولو روغن که دیووونه میشم از خوردنش.

اینم قابلمه های طرح چوب جهیزیم که خراب شدن و دادم درست کردم ، مشکیشون کردم .میگن درست کردن تفلون فلانه و بهمانه .نمیدونم والا.......

از سفرمون بگم که با خواهری و همسرش رفتیم. به خاطر دعاهای شما و خواست خدا ، روابطشون فعلا بهبود پیدا کرده ایشالا که باز بهتر و بهتر بشن.


صبح جمعه 3آذر بعد از جمع کردن کمی لباس و وسایل با ماشین رفتیم خونه مامان اینا و منتظر خواهری اینا بودیم تا بیان که راه بیفتیم . نزدیک 9بود راه افتادیم،ساعت حدود 12 بود به خرم آباد که رسیدیم نم نم بارون میومد ، یه گوشه وایسادیم و برف پاکنا رو تعویض کردیم از جی پی اس کمک گرفتیم واسه پیدا کردن مسیر کرمانشاه ، ولی هی و هی دور خودمون دور زدیم و خیلی خیلی سخت شد پیدا کردن این مسیر. اوایل مسیر کنار یه رستوران تو راهی توقف کردیم و یه جگر و گوشت مبسوط زدیم.


بارون میومد . مقصدمون سنندج بود ،به کرمانشاه رسیدیم ، حدود 7 شب بود به کامیاران رسیدیم و بازهم همسری و شوهر خواهری هوس جگر کردن ، ما هم که پایه و بازهم جگر زدیم.

به سنندج که رسیدیم از یه بستنی سرا که بستنی گرفتیم، آدرس یه هتل گرفتیم و شب رو همون جا مستقر شدیم ، همچنان بارون میومد و وهیچ خبر خاصی از محرم و عاشورا نبود

جالب بود برامون!!!!!!!!!

خلاصه با یه خنده و گریه هایی مستقر شدیم به خاطر اوضاع هتل که تعریفشون از حوصله خارجه


فردا صبحش که هتل رو تحویل دادیم و راه افتادیم به خاطر  مشکل ماشین دنبال مکانیک میگشتیم اونم روز تاسوعا ،البته که توی مرکز شهر تمامی مغازه ها باز بود آخه بیشتر مردمش سنی هستن. خلاصه صبحانه به دست یه مکانیک پیدا کردیم و صاحبش یه پسر جوون بود که گفت: به خاطر سرمای هوا خانمها بیان داخل ، بارون نبود ولی ابری و بود و سرد . رفتیم تو مغازش روی آتیش وسط مغازش که سیب زمینی گذاشته بود توی جای روغن ایرانول ، چایی درست کردیم و صبحانه خوردیم ، برامون نون سنگک هم اورد ، ولی ما از صبحونش نخوردیم .چرخ ماشین رو باز کرد و رفت یه جایی واسه 5 دقیقه ، ولی هی صبر کردیم برنگشت ، این معطلی برا سفر کوتاه ما خیلی بد بود ،10 بار بهش تماس گرفتیم ، از روی تابلوی مغازه شمارشو پیدا کردیم وهی میگفت :دارم میام شما صبحونه خوردین؟  خلاصه ساعت حدود 11:30 اومد و درعرض 1ربع درستش کرد و یه خاطره به خاطراتمون اضافه شد و خوردن صبحانه در یک مکانیکی در سنندج!!!!!!!!!!!!




ره افتادیم به سمت پارک آبیدر که منجمد بود ، دندون خواهری اذیتش میکرد و همه نگرانش بودیم .کمی بهتر شد.  تو منقلی که با خومدمون آورده بودیم جوجه کباب کردیم، ناهار خوردیم و عکس گرفتیم




و پیش به سوی کرمانشاه، حدود ساعت 8 کرمانشاه بودیم و طاقبستان رفتیم ، بیستون در حال مرمت بود و فقط از دور دیدیمش و اجازه ورود نداشتیم .شب رفتیم هتل، دوتا دوتخت نداشت یه اتاق 4 تخته گرفتیم و با خنده و شوخی و روسری گرفتیم خوابیدیم . یارو هتلیه حتی نگاه نکرد ما نامحرم هستیم!!!!!!!!!


فرداش روز عاشورا صبحونه رو تو پارک کوهستان که پاییزی و زیبا بود زدیم 

و پیش به سوی جوانرود ، تو مسیر جوانرود بازم بارون بود ، ساعت ظهر11 بود رسیدیم.

شهر کاملا عادی بود و عاشورا رنگی نداشت.


یه مقدار خرید کردیم .

ناهار دیزی خوشمزه خوردیم و پیش به سوی خونه.ساعت  12و نیم شب خونه بودیم


خوش گذشت و خاطره انگیز بود







نظرات 12 + ارسال نظر
اطلسی سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:40 ق.ظ

من دیدن اون سمتارو خیلی دوست دارم توی لیست سفرم هست.
راستی کار با سولاردم و بگو من که فقط باش غذا گرم میکنم!!

سیندخت سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:46 ب.ظ

سفرا بی خطر عزیزم... رسیدن به خیر

سیندخت سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:47 ب.ظ

راستی تولد قشنگت مبارک و کادوی خوشگلت هم... دستشون درد نکنه

آمارین سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 03:37 ب.ظ

یه کلاس سفرنامه نویسی باید بیای پیشم. دختر سرگیجه گرفتم با این سفرنامه نوشتنت. خو یه کم کاملتر مینوشتی. خوبه که خودم همه ی اینایی که گفتیو رفتم ورگنه مجبورت میکردم از اول با دقت همه رو توضیح بدیjavascript:void(0);

آمارین سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 07:06 ب.ظ

مرسی برای عکسا
عکسای پایزیت خیلی خوشگل بودن
تفلون رو هم منم شنیدم میگن خوب نیس بازسازی بشه. چه میدونم والله
صبونه توی مکانیکی هم باحال بود. نوش جون.
راسی من بیرون جرات نمیکنم جیگر بخورم. یه بار حالم بد شده دیگه چشمم ترسیده

بانو سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 07:27 ب.ظ http://heartplays.persianblog.ir/

رسیدن به خیر...
همیشه به گردش...
اون تک درخته که برگاش ریخته بود عجب عکسی شده ....
خرابی ماشین واقعا بدترین اتفاق تو سفره...
مبارکه کادوت....
ایشالله همیشه لبات خندون باشه...

مژی سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:43 ب.ظ http://we-life.persianblog.ir

سارا جونم رسیدنت بخیر گلم
چقدر دلم تنگ شده بود برای پست پر عکست
خوشحالم که خوش گذشته و خوشحالتر بابت روابط خوب خواهریت
راستی هدیه تولدت هم مبارککککککککک
خدای دست همسریت درد نکنه..عالیه
دعا کن منم برای فردا اون هدیه ای که میخوام از خدا بگیرم:)

bahar چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 02:24 ب.ظ http://berangehmah.blogfa.com/

رسیدن به خیر چه عکسای قشنگی

زهرا چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 03:02 ب.ظ http://delneveshte1982.blogfa.com

چقدر اینجا قشنگه...
چه جیگرهای خوشمزه ای.
خوشحالم بهتون خوش گذشته...

::.. شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 01:45 ب.ظ http://farzan3h.blogfa.com

همیشه به سفر...چه منظره های با حالی

نارنجدونه یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 03:56 ق.ظ

وای سارایی دیدمت خوش تیپ :************
چه سفرنامه عالییی بود از فرنامه تصویری خوشم میاد
همیشه به گردش و شادی و خدا رو شکر خواهری خوبه
بابا کادوت مبارک باشه خیلی عالیه من سولار دوم رو دوست دارم چون با نوره نه اشعه باید بخرم ایشالله ما همینو هفته پیش قیمت گرفتیم 1450 بود؟ چرا واقعا این تفاوت رو داره؟
ماله تو چند لیتریه؟ 38؟ یا 34 ؟ اینکه ما پرسیدیم 38 بود

چقدر اون منظره پارک کوهستان قشنگه
دستت درد نکنه

ستایش شنبه 18 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 03:52 ب.ظ http://setayesh87.blogsky.com

همیشه به گردش دوستمممممممم. تولدت هم مبارک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد