روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

276 اینم از این

نمیدونم چرا هر زوجی که تو این برنامه شما دعوتید که هراز گاهی از تو بالا و پایین کردن کانالای تلوزیون بش برمیخورم ، شرکت میکنه عروسا انقدر سن بالاتر از دامادا میزنن ، همشون دوست بودن ، انگار سطح تحصیلات پایینی دارن و خودشونم آدمای سطح پایینی هستن( شایدم واقعا اینجوری نباشه ولی به چشم من اینجورین)


وای ماشالا چقدر مامانای وبلاگستان دارن زیاد میشن! بانو ، مه نو ، بهاره ، مامان آویسا ،

مامان آرین  ، همدم ، فندق هنوزم داریم :)


275 وسواس عشقی!

دیروز یکی از بچه ها از اصلی ترین دغدغه ی زندگی پرسیده بود و من شصتا براش شمردم از قرضی که از خواهرم گرفتیم ، از قسطِ وامهای مختلف ، از نداشتن ماشین (خونه هم نداریم البته) ، از فروختن طلاهام تو دو مرحله و گرفتن چندتا مدرک و مجوز واسه کارمون و .... و......

این از این که مالی بودن

دیگه اینکه : ما انقدر مشکل روزمره داریمو همش مجبوریم بشون فکرکنیم و باشون دست به گریبانیم که احساس میکنم از کیفیت زندگیمون کم میشه ، از عشق و احتراممون ، از پیش هم بودنمون و ..و...

نمیدونم چرا وسواس شدم هرچی هم عشقولانه باشیم بازم با خودم میگم کمه و سالای اول زندگی باید بیشتر باشه .

تو روز خیلی فکر میکنم به زندگی ، به آینده ، به بچه ، به ............اینجا که میام بنویسم همه میپرن از ذهنم چرا؟

274 دوستای وبلاگی

دیشب با دیدن تیکر بانو که برا سن نی نیش گذاشته بود انقدر ذوق کردم که نگو ، اصلا دست خودم نیست. بعد نشستم با خودم گفتم ، من از زندگی دوستای وبلاگی ممکنه از زندگی تنها خواهرمم بیشتر چیز بدونم و از ریزجزییات زندگیشون مطلع باشم ، پس همشون یه جورایی برام مثل خواهرن یعنی خیلی خیلی نزدیکن و با خندشون میخندم و با ناراحتیشون کلی ناراحت میشم.


از اینکه اینجا رو دارم ، شما دوستا رو دارم و هر روز به اینجا سر میزنم و یه جورایی معتادتون شدم ، خوشحالم

273

پنج شنبه شب که مامان بیچاره قرار گذاشت بریم شام بیرون و خودشم شامو آماده کرد ،همه یه بهانه آوردن جز من! و ساعت 11 بود که مامان و بابا اومدن دنبالم و شام رفتیم بیرون!!!!!!!!!

فکر کنید نه برادری و نه خواهری و همسرش و نه حتی همسری همراهیمون نکردن!!!!

منم به خاطر تدارک مامان اینا رفتم همراهشون . آخه اونا که واسه خودشون تنها و دوتایی، که برنامه شام بیرون نمیریزن هیییییییچوقت!


دیروز هم خونه بودیم با همسری یه قسمت از سریال دکستر رو دیدیم که جز خون و مرده و پلیس و قتل هیچ چیزی دیگه توش نبود.خلاصه که فکر نکنم دنبالش کنیم و برم از رو هارد دلیتش کنم.

مثلا فکر کنید این عکسشه :