روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

۱۸۹ حدیث روزگار ما

نمیدونم چرا مدتیه که نمینویسم ،اصلا یادم رفته چی بنویسم؟ 

روزگار بد نیست 

 به خاطر همکار بودن من و همسری تو این مدت خیلی اصطکاک داشتیم باهم ،ولی آخرش صلح میشد و دوباره از فردا صبحش شروع میکردین اره بده و تیشه بگیر 

همکار بودنمون از خیلی جهات خوبه ، اینکه با هم میریم با هم میایم ، اینکه وقتی میرسیم خونه هردومون به فکر غذاییم اینکه ز صبح تا شب پیش  هممیم و دلتنگ نمیشیم 

ولی از یه طرف هم تو کار با هم اختلاف پیدا میکینم و ......... 

 

الان که ماه رمضونه و حجم کار کم شده و ملت کمتر مسافرت میرن و کمتر بلیت میخوان، ما هم تو صلحیم :) 

 

یه رستوران ساحلی داریم اینجا که تخت زدن تو آب و حسابی باحاله ،دوشنبه با مامان اینا و خواهری رفتیم و دیدیم آب رودخونه زیاد شده و امکان نشستن تو تختا وجود نداره خلاصه راهمونو کج کردیم و رفتیم اون ور پل و کنار آب نشستیم و غذامون رو از یه رستوران دیگه حاضری گرفتیم 

ولی خوش گذشت تازه هندونمون رو آب برد :) و بی هندونه موندیم اون شب 

 

 

دلم یه مسافرت میخواد .یه اصفهانی یه جاییییییییییی 

همسری همش میگه ماه رمضون بریم ولی هنوز مطمئن نیستیم بشه یا نه؟ 

آخه نمیشه دونفرمون نیایم سر کار ، اینم یه مشکل دیگه که همکار بودن من و همسری ایجاد کرده 

خلاصه که اینم روزگار ما 

تازه  تازه 

فکر کنم یک ماهه خونمون جارو نشده ،ظرفهای تو سینک که دیگه نگگگگگگو هفته ای یه بار شسته میشه .بنده خدا همسری تا همه پیرهن و شلواراش کثیف نشه و دیگه لباسی نداشته باشه بپوشه ،لباساش شسته نمیشه و تازه شسته هم که بشه کسی وقت نداره اتوشون کنه :) 

 

 

به هر حال میگذره و چاره نداریم 

التماس دعا دارم  

حسابی سرتون رو درد آوردم .....شرمنده دیگه دوست جونا

۱۸۸

دیشب با مامان اینا بیرون رفتیم (لب آب) 

ساعت ۱۱ شب!  

ولی بد نبود 

من دلم خیلی گرفته بود ، بهتر شدم