روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

نوزدهم(رنگ مو)

سلام 

من موهامو  رنگیدم 

رفتم  آرایشگاه زنداییم

رنگم مارکش کالکشن  n7 بود  

این رنگ  رو زمینه مشکی یه قهوه ای خوشکل شد 

هنوز شوشو ندیده بود استرس داشتم خوشش نیاد 

ولی تا دید اینجوری شد: 

منم هی اینجوری: 

خلاصه گفت همونیه که دوست داشتم  

یکمی هم موهامو کوتاه تر کردم صورتم گرد شده به نظر خودم عوض شدم 

همین دیگه 

راستی واسه سفره هفت سین هم دیروز پارچه و تور گرفتم نمیگم چه رنگی تا بعد که عسکاشو بذارم 

بای بای

هجدم(نرم نرمک میرسد بهار)

 

 بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک  

 شاخه های شسته، باران خورده، پاک   

آسمان آبی و ابر سپید  

 برگهای سبز بید  

 عطر نرگس، رقص باد  

 نغمه و بانگ پرستوهای شاد  

 خلوت گرم کبوترهای مست  

 نرم نرمک میرسد 

                        

                                 اینک بهار خوش بحال روزگار … 

   

 

 

 

اگه فکر کردین این عکس بالایی منم    

ببخشید ها ولی اشتباهه فکرتون چون من هنوزم هیچ کاری نکردم......... 

 

(خیلی دلم گرفته) 

 

هفدهمین(روزای آخر سال)

سلام  

خبر خاصی نیست که آپ کنم 

منتظر کولرم که بالاخره سرویس کاره بیاردش .حتی میگم جارو هم نکنم تا روزای آخر  

نمیدونم چم شده؟؟؟؟ 

 

کفش میخوام،مانتو میخوام   همه چی مخوام ولی انگار نمیخوام واسه خرید که میرم حسش نیست بخرم 

 

هیچ کاری واسه عید نکردم امروز با همسری رفتم بانک بعد نمایشگاه بهاره ،که اونم در واقع هیچی نداشت فقط دستمال و ماکارونی و صابون و اینا ......یه مشت خریدیم(بگو اگه هیچی نداره چرا پای ثابتشی همیشه و اول از همه هم میری ) 

 

بعد اومدیم خونه در یک عملیات انتحاری همسری جون رو فرستادم کمک مامانش اینا واسه خونه تکونی  

حالا هم یه مشت خوشکل کردمو   شام درست کردم و منتظرم که بیاد 

 

زنگ زدم گفت دارم پرده هایی که شستن رو وصل میکنن الان هم ویکتوریا شروع میشه و اون خودشو نرسونده 

 

خلاصه دیگه اومدم آخه دلم تنگیده و حیفم میاد این روزای آخر سالی رو ننویسم

وبلاگای همتونو مرتب چک میکنم دوستون دارم 

    

شوشو جونم مرسیرسی واسه همه چی

 دوست دارم همیشه عشق منی 

شانزدهمین(عروسی رفتم)

سلام                         

شوشوی گلم دوست دارم عیدت مبارک   

دوستای گلم عیدشما هم مبارک  (۱۷ ربیع الاول تولد رسول اکرم(ص)) 

امشب با مامانو بابا و خواهری رفتیم یه عروسی که تو تالاری بود که نوروز ۸۷ عروسی خواهری توش برگزار شده بود     یاد خاطره هاو اینا افتادیم........  

شوشوهم نیومد  آخه عروسی رفتنو زیاددوست نداره میگه عروسی ماله خانماست و آقایون حوصلشون سر میره..... 

عروسی پسردایی بابا بود و چون زیاد رابطه نداریم سریع برگشتیم  

وسطای عروسی بود که عروس اومد وسط  همه به دورش اینطوری: 

همه منتظر بودیم که خانم خانما یه حرکتی از خودش دروکنه که مثل ماست اینجوری وایستاده بود بروبر نگاه میکرد هر چی ملت قروقمیش میومدن  

همش عروس اینطوری بود:  

مارو میگی:

بعد خواهرشو کشوندن وسط اونم هیچ عکس العملی نشون نداد بازم  مارو میگی:  

نگو اینا اصلا ... 

 اینجوری بود که یکی از فامیلامون برگشت گفت که عروس بارداره یا تازه زایمان کرده؟؟؟   

 

راستی راستی از همه مهم تر

یه اتفاق نادر دیگه هم افتاد که بسی باعث شور و شعف و نشاط و شادی من شد این بود که یکی از فامیل های پدری اومد و گفت :خوب شد دیدمت و سریعاْ یک عدد پاکت نامه که توش پول بود  ازکیف مبارک دراورد و کادوی عروسیمو بعد از یک سال بهم داد 

حالا منو میگی:

این بود خاطره من 

فتیله فردا عیده تعطیله 

هورررررررررررررررا