روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

374

هنوزم رنگ میزنیم ، چیه خو ؟ ما دو شیفت سر کار میریم ، چی کار کنیم خو ،طول میکشه

وای ظهرا کلاقرمزی میده از شبکه دو، عاشقشم فکر کنم ماله 90 باشه

خونم بهم ریختست حسابی ، همش خاک آلود ولی خوشحالم امسال همه شستیهای ظرف و ظروفی رو میریزم تو دیش واشر گلم!


هیچی نخریدم ، نه لباس ،نه هیچی ، چند روزه تو خونمون نه رب داریم و نه پیاز و نه پنیر و نه هیچی ، بابا بخدا وقت نمیشه بریم خرید ... البته نو ماااانی ! 

خدا بترکونه مسبب بدبختی مردم این م م ل ک تو



373 رنگ میزنیم

از کجا بگم؟؟

یکشنبه (13 اسفند) با همسری دو تا کار داشتیم اهواز که رفتیم ولی هوا به شدت گرم بود یعنی یه چی میگم یه چی میشنوی ! خدا رو شکر هم آرم دفتر رو عوض ردیم و هم مدرک مدیرفنیمو گرفتم و همه تو میراث میگفتن وای چقدر زود همه مرحلو طی کردی و من هی بشون پز میدادم! فک کن من از اردیبهشت 90 دنال این مدرکم ...

یه کار موند واسه فرداش که همسری خودش تنهایی رفت و لوح دفتر رو گرفت و خدا رو شکر بسلامتی این مرحله ی سخت هم گذشت

 از جمعه افتادیم به بخت رنگ خونه ، نمیدونم چرا رنگا اصلا اونایی نیست که فکر میکردم ، اینا رو تو آذر خریدیم و من کامل یادم رفته بود چی گرفتیم ، البته اون روز همسری خیلی خسته بود و اونجوری که باید حوصله نذاشتم واسه انتخاب رنگا ، البته بگم زیاد طول کشید انتخابشون . امیدوارم کامل که شد به نظرم خوشکل برسه وگرنه واویلا....

عکس خواهم گذاشت

فعلن که همه وسایلِ هر جا رو وسط جمع کردیم ، و دیدنی شده خونه

عاشق نوع رنگ پیکوکالر شدیم نه بویی و نه سردردی نه خستگی و نه دردسری ، خیلی راحت رنگ میشه.

ظهرا که میریم خونه من ناهار رو آماده میکنم و همسری رنگ میزنه و دوباره ساعت 4 خسته برمیگردیم دفتر .



372

روز عروسی دخترخاله(سه شنبه) تا ۱۱ دفتر بودکه همسریمنو رسند نه مامان اینا باری رنگ دوم روی موهام که متاسفانه پررنگ و مسی شدن!!!! اصلا دوست نداشتم اصلا ُ یه مقدار گریه هم کردم و اعصاب خودمو و مامان رو خرد کردم ُ عصبی بودم هم کار دفتر هم آماده نبودن واسه.... 

ک مامان زنگ زد ه همسری گفت برا سارا مواد دکلره بگیر . خلا صه تا ۴ مامان سرژا بود تا مهای من زیتونی شد.......... 

عروسی هم که کاملا مذهبی برگزار شد ، نه آهنگی نه هیچی فقط مداح!!!!! باب میل ما نبود ولی خواسته عروس و داماد بود و این مسئله هنوز نقل محفل ماست  انتقاد ازشون شده حرف این روزامون. خوب عقیده ی ما اینه که عروسی ر برای مهمونا میگیرن وقتی به 99 درصد مهمونا خوش نگذشت ، چه کاریه خوب نمیگرفتن.  

دیشب خونه مامان اینا بودیم و خانوادگی نشستیم کللللی آلبوم هامون رو زیر و رو کردیم و حسابی خندیدیم... 

امروز هم ب همسری کارای اولیه رنگ خونه رو  که شامل جمع کردن وسایل  بتونه کاری هستش ر  داریم انجام میدیم(سلا م سیندخت دعا کن مثل کاغذ دیواری شما خوب بشه)

371

دوست جونا اگه دلتون نمیخواد یادداشت بخونید ، از اول بگم که یادداشته.......

از پنجشنبه شلوغ پلوغ بودیم منو همسری خیر سرمون خواستیم شروع کنیم به رنگ کردن دیگه که داره دیر میشه ولی چون وسوسه دیدن "من مادر هستم " ولم نمیکرد به خواهری گفتم 8ونیم منتظرتونیم برای رفتن به سینما که اتقاقن ایندفعه معطلمون نکردن

اینم تو پرانتز بگم که قبلش برای خرید رنگ مو رفتیم که یه آقای سمندی جنب راست درهای پریا خانممون رو داغون کرد و رفت و من حسابی ناراحت شدم!

دیگه بعد از فیلم حدود 11 با خواهری اینا اومدیم خونه و یه مشت سیب زمینی با سس خوردیم و همسری برامون باقلا پخت و با پونه خوردیم و تقریبن تا 2ونیم پیشمون بودن

برای جمعه قرار بیرون داشتیم بازم بات خواهری اینا!!!!!! که باقالی پلو با تن ماهی بردیم رفتیم یه جا تو جای خیلی دور تو حومه شهر کنار یه چشمه و صدای شرشرش و هوای بهاری خوردیم و سمور دیدیم ! واقعا الان خوزستان بهشته...

دوباره با تاریک شدن هوا به بهانه رنگ موهای من با خواهری اینا اومدیم خونه ی ما!!! و خوردن شام و دیدن آکادمی و مرحله اول رنگ موی من و کله هویجی شدنم ...

شنبه روزمره گذشت 

یکشنبه ساعت 5ونیم صبح بیدار شدیم و اومدیم دفتر تا 2 بودیم تو راه برادری و پسرخالمو دیدیم که بیجا و مکانن بودنو و دلمون براشون سوخت گفتیم بیاین واسه ناهار خونمون و ناهار نداشتیم و کالباس و اینا گرفتیم و تا خوردیمو چای گذاشتم دوباره حاضر به سمت دفتر ساعت 4 شده بود

و شب هم دوباره مهمون داشتیم برادرشوهری بود که برای دیدن اسکار اومده بود پیشمون و بازهم آشپزی و کار و کار و ............ و دوباره بیدار شدن ساعت 6 و اومدن دفتر برای پیش فروش بلیتهای قطار عید نوروز....

الان هم با گلودرد در خدمتتتونم

موهام رنگ نشده ، لباس دوستمو واسه عروسی نگرفتم فرداشب(عروسی دخترخاله)، گلوم درد میکنه و........... من خسته هستم خسته