روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

روزنگار تقویم زندگی ما

لحظه های ثبت شدنی.....

۳۲نظرسنجی درمورد توتال کور

سلام دوست جونا  

یه پست فوری گذاشتم اگه ممکنه جوابمو سریع بدین 

 

میگم تا حالا از بین شما کسی  توتال کور (همین دستگاه های ماهواره ای که همه شبکه ها تبلیغشو روزی nبار پخشش میکنن)خریده؟ 

 

ثمر بخش بوده براتون؟ 

 

شنیدین که مفیده یا نه؟ 

 

اخه خواهری  قصد خریدشو داره ،من شک انداختم تو دلش که خوب باشه 

 

۳۱(استعفاوشام باهمسایه ها)

بالاخره چهارشنبه از این کار مزخرف و بیخود استعفا دادم و از دست همکارای حسود و بی جنبه و عهد بوقیم رها شدم 

گرچه ریاست اون خراب شده گفت باید با مقامات بالا برای امضای استعفا مشورت کنه ولی من که تصمیم جدی گرفته بودم ،پنج شنبه از همه بچه ها خداحافظی کردم و گفتم چه امضا بشه و چه نشه من از شنبه نمیام(تصمیمم کبرایی بود هااااا) 

حالا هم خبر ندارم موافقت شده یا نه ولی پشت گوششون رو دیدن منم دیگه میبینن 

 

 

  

شب پنج شنبه با ۳ تا از همسایه ها که همسن و سال من و شوشو هستن رفتیم بیرون .البته شب که چه عرض کنم ،بامداد جمعه بود چون ساعت از ۱۲ گذشته بود و تقریبا ۳ و خرده ای خونه بودیم . 

دیشب هم آقایون همسایه و شوشوی من قرار استخر داشتن ،شام هم خانوادگی رفتیم بیرون 

سر اینکه شام چی ببریم ،تفاهم نداشتیم 

 

خلاصه بعد کلی کلنجار رفتن که من میگفتم یا مرغ برا کباب کردن ببریم یا ساندویچ و اینکه همسایه ها اصرار داشتن اون شب هم برنج تناول کنن 

من و همسایه کناریمون ماکارونی درستیدیم 

 

یکی از آقایون همسایه از دم پارکینگ که خواستیم سوار شیم از خانمش و دستپختش تعریف کرد تا لحظه برگشت 

ما هم اینجوری: 

همش میگفت از ته چین خانم من بخورین که دیگه چیزی بتون نمیرسه ها(ته چین که چه عرض کنم ،فکر کنم استامبولی با مرغ بود

دوباره میگفت از ماست ما خوردید ؟عالیه؟الان تموم میشه هاااا

 

خلاصه یه کلاسی واسه خانمش گذاشت و بقیه آقایون رو وادار به تعریف و تمجید میکرد  

ولی بیچاره خانمش ،حس میکردم خجالت  میکشه 

 

دوباره از خودم بگم 

امروز یه خانم خونه شدم 

قراره از چند روز دیگه با همسری برم تو دفترش کار کنم 

تا چی پیش بیاد 

 التماس دعا 

راستی این هفته لاست پخش نمیشه

۳۰(عکسای روزمره)

سلام 

بعد از یه مدتی که حوصله نوشتن نداشتم و به خاطر مژی جون که کلی سراغمو میگرفت شروع کردم به نوشتن 

ننوشتم چون تو این روزا اتفاق خاصی نیافتاده بود  و به روزمرگی گذشته و درضمن به خاطر کارهای زیاد خانم خونه(که من باشم)و نیز هیچ کاری هم نمیکردم و بیشتر مواقع عصرها تا شب هنگام که همسری به خانه مراجعت می نمودند در خواب و یا اینترنت و یا پای تلفن بسر میبردم ،وقت و فرصت وبلاگ نویسی از دستم در میرفت. 

 

خلاصه حالا هم اومدم چند تا عکس روزمره بزارم  

 

بامبو کوچولوهایی که خواهر همکارم از هند آورده و ۲ تاش به من رسید:

 

 

 

خاک ژله ای های رنگارنگی که سال ۸۶ تازه عقد کرده بودیم از سفر به تهران با عشق و علاقه خاصی برای خونه آیندمون  خریدیم و حالا فهمیدیم فاسد شدنو به درون سینک سرازیر شدن: 

 

 

 

  

اولین دسر و اولین ژله بستنی ای که با قالب تازه خریداری شده درستیدم و با ذوق بسیار منو همسری خوردیمشون

 

  

ناهار روز چهارشنبه هفته گذشته ،با یک میز نامرتب و دوتا شکم گشنه که اینجوری بودن و منتظر گرفتن عکس ،که حمله ور بشن:

 

    

بستنی خوشکلی که پنج شنبه خانم همسایه برامون اورد و ما رو (مخصوصا منو) ذوق مرگوند:  

  

شام یه نفره ای که بعلت دعوت بودن همسری به شام توسط دوستش، برای خودم تدارک دیدم 

و ازش عکس انداختم تا بهش نشون بدم:

   

اینم چیکن استراگانف سارا خانوم سر آشپز(وبلاگ سارا و سالار) که توسط یه سارا خانم سر آشپز دیگه هم درستیده شد:

همین دیگه  

حالا هم پاشم برم که یه مشت ظرف تو سینک انتظارمو میکشن و یه چرخ گوشت کثیف و همچنین میز ناهار که جمع نشده هنوز 

در ضمن جارو کشیدن  و دوش گرفتن هم دارم  

 

از شوشوی عزیزم  هم تشکر میکنم که خیلی تو کار خونه کمک میکنه ،با هم که ظهرا میرسیم خونه پا به پای من تو آشپزخونست و حتی بیشتر از من کار میکنه 

مرسی شوشوجون خوبم