عمل اهواز انجام میشد و تا اهواز دوساعت راهه ، همسری خیلی اتفاقی یه کار برای دوشنبه تو تهران واسش پیش اومد و با کلی بدبختی شنبه تو آژانس براش بلیت قطار گیر آوردیم ( آخه نه اینکه مدارس 5شنبه و جمعه تعطیلن و یکشنبه هم میلاد پامبر بود ، از 4شنبه بلیت قطار و هواپیما به سمت خوزستان و برگشت به تهران هم از یکشنبه قحط شده بود) خلاصه وقتی گفت رفتنش قطعیه یه چشمم اشک بود و یه چشمم خون!
آخه بجز لیزیک دوتا کار مهم برا دفتر هم داشتیم تو اهواز ، که من نگران بودم چطوری برم انجامش بدم بدون وسیله و با چشمایی که معلوم نبود میبینه یا نه!
فقط شانس آوردم شوهرخواهری شنیده بود ما میخوایم بریم اهواز و اومد سراغ همسری که یه کاری واسه دوستش بسپره که همسری اهواز انجام بده ، همسری هم بش گفته بود که مامان و سارا رو ببر اهواز با ماشین خودمون و اون بنده خدا هم قبول کرده بود ،
دیگه تغریف نکنم منی که وقتی کاری دارم کل شب بیدارم ، و دوست دارم صبح زود راه بیفتم ،چقدر عذاب کشیدم که آقا دیر بیدار شد و ما قرار عملمون 8 نیم بود ، ما هنوز 8 تو شهر میچرخیدیم و یه چیزی جا گذاشت و کلی راه رو بگشتیم و برش داشت و آخرین نفر واسه عمل من بودم و دکتر بهم گفت صبح مگه سرکار رفتی که دیر رسیدی ! عمل 10 دقیقه ای چشممو و انجام اون دو تاکار یه نحو احسنت و معطلی بسیار مامان و شوهر خواهری بیچاره و ....
الان هم تحمل نور اصلا ندارم و فقط دارم با نگاه به کیبورد تایپ مییکنم و فعلا یه لنز رو چشممه به عنوان پانسمان و کمی که تکون میخوره چشمم میسوزه و کلی قطره های رنگی که هر 3 و 6 و 8 ساعت بریزم تو چشمم....
و یه عینک آفتابی همیشه رو چشمم حتی موقعه خواب ....
به به سلامتی مبارک باشه
ایشالا زودی خوب میشی
عزیزم
انشالله به سلامتیییییییییییییییییی
مواظب خودت باش گلم
قربونت برم من
ایشالا