به خاطر اومدن دایی و همسرش از آلمان تقریبا از روز اول عید که یه شب قبل از حنابندون پسرخاله باشه ، ما خونه مادر بزرگ بودیم تا دیشب که پاتختی بود و 3 شب با خواهری و همسرش رسیدیم خونه.
خوش گذشت
همسری رفته سر کار ولی من تنبل خواب موندم .صداشو شنیدم که داشت میرفت ولی بعدش باز بیهوش شدم. امشب هم باز مهمون خاله و زندایی هستیم به صرف آبگوشت در پارک :)
دیروز برا ناهار خونه امادرشوهر بودیم ف جاری از کرج اومده و ما فقط دیروز رفتیم سراغشون
عکس عیدی ها و سفره هفت سین هم باشه تا بعد.........
پس حسابی رو دور عروسی و مهمونی بودین...
شاد باشین...
خوش باشینننننننن
سال نو مبارک
خوش بحالتون که دست جمعی هستید . امیدوارم همیشه شاد باشی و امسال یکی از بهترین سالهای عمرت باشه و به هرچی که میخوای برسی
همیشه به شادی خانومی